۹۹ مطلب توسط «پسر انسان» ثبت شده است

یکی از تله‌هایی که خیلی از خانواده‌ها ناخواسته بچه ها رو دچارش می‌کنند "خودسانسوری" است! چرا ؟ چون حفظ دکور فرزند و در نگاه کلان تر خانواده براشون از اهمیت بالایی برخورداره!! بمیر، جون بده، زجر بکش ولی تو فامیل و آشنا درخشان جلوه کن!

خودسانسوری جوری ریشه می‌زنه که اگه درمان نشه کاری باهات می‌کنه که حتی توی خلوت خودت هم جرات نمی‌کنی حال بدت رو برای دل خودت بنویسی چه برسه به ابراز بیرونی! ناخواسته نگران این دکور لعنتی هستی که خراب نشه گوشه‌اش نپره! وقتی به خودآگاهی می‌رسی و می‌ری پیش دکتر که مشاوره بگیری، بازم ناخواسته سعی می‌کنی با ملاحظه احساس و مشکلت رو بیان کنی که دکور خوشگلت پیش دکتر لب‌پر نشه! طبیعیه چون مغز این خودسانسوری رو به عنوان یک رویه ابدی پذیرفته و به یک تله کهنه تبدیل کرده!

حالا اگه آدم با عزت نفسی هستی، روی پای خودت ایستادی و با سرد و گرم روزگار آشنا شده باشی وقتی درگیر خودسانسوری هستی این درون‌ریزی و سانسور رو تزئین می‌کنی و اسمش رو رازداری و درون گرایی شدید می‌ذاری! غافل از این که نه داداش من اسم این رازداری نیست! در قالب درون‌گرایی هم نمی‌گنجه! بلکه شما یه خودسانسور مودب و شیک هستی و دوست نداری دکورت خراب بشه! هرچند در ظاهر از دکورسازی گریزان باشی اما مغز شما کار خودش رو می‌کنه و به تو فرمان می‌ده که دکور لعنتی رو در هر شرایطی حفظ کن!

من نزدیک به 13 سال هست که می‌نویسم، نه فقط در وبلاگ، سابق برای جاهای دیگه هم نوشتم اما بالای 70 درصد نوشته‌هام رو هیچ وقت منتشر نکردم!

بله من یک خودسانسور بزرگ هستم :))

موافقین ۲ مخالفین ۰

یه وقتایی لازم داری وسط این همه فکر و خیال و درون گرایی

یکی بزنه رو شونه راست یا چپت (فرقی هم مگه داره؟ :)) ) و بگه:

رنج تو بر جان ما بادا

مبادا بر تنت

و تو بگی: نه ممنون :))

پ.ن:

گاهی برای رهایی از مشکلات باید در خود حل شد

لازمه که عمیق بری در لایه های زیرین خودت

ناسلامتی بالغ شدی، سرد و گرم چشیدی

از تو تفکر، حرکت

از خدا برکت، اثر

اینو جدی میگم

از قیل و قال، دور که شدیم، سکوت رو تمرین که کردیم

یکم جلومون روشن میشه

شده که میگم.

موافقین ۲ مخالفین ۰

این روز ها بدجوری درگیر خودم هستم

برای این شرایط دردآور مملکت

بدعت‌هایی که می بینم و برای رد و روشنگری کلی استدلال فقهی دارم

برای ظلم هایی که تحمیل شده

برای غربت امام زمان علیه السلام

برای مهجوریت شیعه

برای ایرانی که در درد تنیده شده

و همزمان گرگ هایی که بیرون از این مرزها منتظر دریدن اون هستند

برای همه این ها متن استوری در اینستاگرام آماده می کنم،

فکر می کنی کجا می نویسم؟ درست حدس زدی، در قسمت یادداشت "بله":)))

می نویسم، می نویسم، می نویسمممم

و همان جایی که نوشتم چال می کنم! مریضم؟؟؟

بله مریضم، مدت هاست که مریضم اما علت این نوشتن از بیماری نیست!

می نویسم چون با نوشتن آروم میشم و خشمم کمی سرد میشه

نمی تونم بی تفاوت باشم، درد می کشم

اما انتشار رو صلاح نمی دونم و ضمنا بی فایده می دونم

چون عددی نیستم که صدام به جایی برسه

اما نوشتن ؟ خیلی فایده داره

بنویسیم، هر چه در ذهن داریم بنویسیم، خیلی بدرد میخوره

ولو این که خاک کنیم

بنویسیم

تا از حصار ذهن بیرون بیاد.

موافقین ۴ مخالفین ۰

آغوش های این دنیا رو امتحان کردم :)

کافه، فراموشی، آدم ها و ... .

موندنی نبودن!

بهانه های این دنیا همه از دم همه اعتباری اند!

هرچقدر هم که جذاب و پر طمطراق باشن باز هم منقضی میشن، دل رو می زنن و آدم رو با استیصال رها می کنن!

و تو مدام دنبال جایگزین می گردی!

پس کجا باید بریم؟

امام جواد علیه السلام می فرمایند:

 نَحْنُ کَهْفَکُم کَاَصْحابِ الْکَهْفِ.

ما پناهگاه شما هستیم، همان‌گونه که اصحاب کهف به پناهگاه پناه بردند.

مستدرک سفینة البحار، ج 9، ص 204.

یعنی دل بکن از این دنیا و متعلقاتش، به ما پناهنده شو :)

یکی دیگه بخونیم ؟

عن جابر بن عبداللّه قال: «خَرَجَ عَلَینا رَسُولُ اللّهِ صلی الله علیه وآله وسلم

یومًا وَ مَعَهُ عَلی و الحسنُ و الحسینُ علیهم السلام فَخَطَبَنا

فَقالَ: اَیهَا النَّاسُ اِنَّ هولاءِ اَهْلُ بَیتِ نَبیکُمُ...

هُم الکَهْفُ الحَصین لِلمُؤمِنینَ و نورُ اَبْصارِ المُهتَدینَ...».

جابر بن عبداللّه می‌گوید:

روزی حضرت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم

به همراه حضرت علی، امام حسن و امام حسین علیهم السلام از خانه خارج شدند.

پیامبر مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: ای مردم اینان اهل بیت پیامبر شما هستند...

اینان ملجأ و پناهگاه استوار برای مؤمنان و نور چشمی برای هدایت‌یافتگانند...

جامع احادیث الشیعه، ج 1، ص 71.

حالا فهمیدی آرامش کجاست ؟

موافقین ۳ مخالفین ۰

من نمی فهمم چرا باید از باخت تیم ملی فوتبال کشورت خوشحال باشی؟
ورزش ابدا سیاسی نیست!

این تیم متعلق به وطن من و توئه، نه حکومت!

همونطور که با افتخار درباره تیم ملی زمان پهلوی صحبت می کنی، داری درباره تیم ملی کشورت حرف میزنی!

نه تیم فوتبال پهلوی!

مگه تختی برای پهلوی بود؟

اصلا مگه رونالدو برای حکومت پرتقاله؟

یه وقتایی کار به جایی میرسه که اون ورزشکار حتی برای کشور خودشم نیست چه برسه حکومت سیاسی!

کارکرد ورزش همینه! نه بیشتر

ورزشکار یک وجهه عام داره با هر سلیقه و نظر شخصی که داره!

با هر میزان برداشتی و رایی که از حوادث و وقایع داشته باشه!

یکم عمیق تر باشیم...

این باخت برای ما موند چه این حکومت سرجاش باشه چه نباشه!

همونطور که برد و باخت های قبل انقلاب سرجاشون بودن و هستند اما پهلوی رفت!

پسر انسان رو عصبانی تر از اینی که هست نکنید، بد می بینیدا :))

موافقین ۲ مخالفین ۰

ما در مقام تقسیم بهشت و جهنم نیستیم!

هرکس بر اساس حقی که بهش رسیده و براش روشن شده تکلیفی داره

به من وسعتی از حق و هدایت رسیده و یقینا از من سوال خواهد شد پیرامون اون

به اون انسانی که در ایسلند زندگی میکنه هم همینطور و ...

لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها

پ.ن:

به فقرمون پی ببریم! اقرار کنیم و ملتمسانه از خدا بخواهیم برای عمیق تر شدن، روشن تر شدن!

خیلی تو نخ دیگرانیم! چون اشرافی به درون خودمون نداریم! از بس تاریکیم!

یه دوستی دارم همیشه میگه:
هیچ وقت کور نمی تونه عصاکش کوران دیگه باشه!

من خودم تاریکم که حرفم و روشم روی دیگران اثر نمیذاره!

و گرنه هیچکس جز شقی از نور فراری نیست!

موافقین ۴ مخالفین ۰

امیرالمومنین علیه السلام به مالک اشتر نوشتند:

وقتی مردم برای اعتراض و گفتن حق خودشان به سوی تو آمدند، نظامیانت را مرخص کن تا مبادا مردم با دیدن آنها بترسند و به لکنت زبان بیافتند. من بارها از پیامبر شنیدم که هیچ جامعه‌ای مقدس و پاک نخواهد شد مگر آنکه مردمانشان بدون ترس حق خودرا مطالبه کنند.

بخشی از نامه 53 نهج البلاغه

حرف دل:

میان ماه من تا ماه گردون

تفاوت از زمین تا آسمان است.

موافقین ۵ مخالفین ۰

درست موقعی که میون این همه خبر بد و اوضاع ناگوار مملکت حال خوبی نداری و دست بر قضا مدتی‌ هم هست که تو خودتی و میل و ترجیحت به تنها بودنه تا در سکوت روز :)) به کارهای مجموعه برسی و با اون سکوت سیو شده انرژی لازم برای بازی با بچه رو بدست بیاری و همزمان پر ذوق و شور بتونی پای حرف های همسر جان بشینی و نشون بدی همه چیز روبراه و اوکی هست و روتین آرام برقراره، از آسمان تالاپی همکار جدیدت که یه انسان عزیز 50 و خرده ای ساله هست میوفته بغلت و دست روزگار کاری می‌کنه که از تو خوشش بیاد و هر روز ریز و جزء به جزء مصائب و دردهاش رو برات بگه :/  حالا نه که همیشه درد و مصائب باشه نه! آقای مهندس کهنه کار و خوش بیان یه روز هم از عروسی دخترش گفت و یه روزایی وسط این همه کار! به حرف های روزمره و بیان نکات طبی سنتی می پردازند و چون صاحب طبع گرم و پر حرارتی هستند تنوع ایجاد کرده و در یک روز مجزا مفصلا پیرامون مزایای خوردن گوشت شترمرغ نکاتی ایراد فرمودند و ریزه کاری های ذبح این حیوان خدا رو بازگو کرده و خاطرات خریدها و ذبح های قبلی رو متذکر شدند :)) ولم کنیییید :)))))

نا گفته نماند مرد بسیار خونگرم و دوست داشتنی است، عین خودم :))) ولی الان حقیقتا حال معاشرت ندارم.

پ.ن:

هر آدمی نیاز داره در برهه ای از زندگی خیلی تنها بشه خیلی تنها، نمی دونم چرا این حس پدیدار میشه ولی میشه و برای خیلی ها ظاهرا صادق هست...

شاید ریشه در یه گره کور در کودکی داره که باز نشده و هر از گاهی سرباز می کنه .

نمی دونم.

موافقین ۷ مخالفین ۰

برای تغییر خیلی وقت‌ها انگیزه هست، دلیل هست، برنامه هم هست ولی یک چیزی اضافه است!

با هر سرعتی هم که حرکت کنی، بهترین وسیله نقلیه دنیا را هم که داشته باشی و در بهترین جاده عالم هم که افتاده باشی، اگر یک تکه سنگ بزرگ سر راهت باشد منهدم می‌شوی! بی برو برگرد!

برای حرکت، تغییر و بلوغ باید بت ها را بشکنیم!

بت ما را محصور می‌کند! سجنی می شود برای خودش! عین وسواس می‌ماند! در یک تله ما را گیر می اندازد تا دایره وار دور او طواف کنیم بی آنکه حرکتی را آغاز کرده باشیم!

در دین به این بت می گویند ولیجه! محبی که حبش جایز نیست! محبی که حبش باطل است! که حبش جای حب خدا و اولیا خدا را می گیرد

محب بی خاصیتی که سد راه حرکت است!

واضح تر از این ؟

بگذریم...

موافقین ۳ مخالفین ۰

یادم میاد دبیرستانی که بودم مو فشن می‌کردم، منو میدیدی می‌گفتی با کله رفتی تو پریز برق ( مد اوایل دهه 80 همین بود، برقی!) یه تیکه ریش نیم بند زیر چونه هم میذاشتم و حس می کردم روی ابرها سیر می‌کنم و خفن روزگار شده‌ام! هر کسی هم حرفی میزد جبهه می‌گرفتم که به انتخابم احترام نذاشتی من همینم برو بابا و خلاصه غربتی بازی!البته بگم اهل نماز و روزه و هیات هم بودم!!

یه بار مردی از فامیل رسما به من معترض شد قبل تر هم اعتراضشو به گوش دیگران رسونده بود که فلانی با این تیپش... ! بدجوری بهم برخورد و احساس کردم باید از لج اونم که شده ادامه دهم این راه پر نور را!

می بالیدم که راه من این است و روی انتخابم محکم ایستاده ام!!! پدر بزرگی داشتم که بهش می گفتن آشیخ غلام عباس! شیخ بزرگ و عارف مسلکی بود! همیشه خندان بود، کم حرف می‌زد ولی به قاعده، لطیف، شوخ و پر حکمت! هر بار منو میدید با خنده می گفت: ریش تراش‌ها هم دیگه مثل قدیم نیستند یه جا رو می زنند یه جا رو نه و بوسم می کرد:)) من در عین آرامشی که ازش می گرفتم خجالت زده هم بودم! دیگه احساس غرور نمی‌کردم، لج باز نمیشدم و نوری در این راه نمی دیدم!

پ.ن:

اواخر دهه هشتاد تیپ و مشی من تغییر کرد، نه با اعتاب و کنایه آن فامیل مسئولیت پذیر بلکه با اختیار خودم، محققانه به لطف نگاه پدرانه امام عصر علیه السلام. حالا الانم چیزی نیستما :)) غرض این که

چماق را زمین بذار :)

موافقین ۳ مخالفین ۰