۳ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

درست امروز باید سر و کله پسر گل و مودب همکار عزیز که تازه کنکور داده در محل کار پیدا شود و ناخواسته بین این همه مشغله، مرغ خیال تو را ببرد به دوران سیاه گذشته :) حقیقتا تمام خاطرات سابق یکباره جلوی چشمانم قطار شد، تمام آن اشتباهات و سادگی ها، دردها،کله شقی ها، لجاجت و تجربه گری های منفی که فقط و فقط برای اثبات خود و نمایش به دیگران خلق شدند و در عین حال قابلیت های فراوانی که در گیر و دار اولویت های بی اهمیت و بعضا مضر تلف شدند و سوختند!

این یک واقعیت انکار ناپذیر است که بخش مهمی از آینده یک فرد در گرو تربیت کودکی و نوجوانی اوست! اگر این آینده به خوبی پی ریزی نشد، وقتی به هوش آمدی تازه باید جان بکنی تا ماشین زندگی را به جاده صلاح برسانی! تازه اگر برسانی!

به محمدحسن که نگاه می کنم گاهی بغض راه گلو را می‌گیرد که آیا من برای او در نقش والد می توانم قطع کننده زنجیره عدم آگاهی نسل های گذشته باشم یا خیر؟؟ می توانم پدر خوبی برای کودکی و نوجوانی این پسر معصوم باشم یا خیر :)

ادب این پسر همکار، پاااااکی، تواضع و حال خوبی که دارد نشان می دهد در جاده صلاح قرار گرفته و اگر خدا بخواهد و خودش هم تلاش مضاعف کند به یک آینده روشن می رسد ان شاء الله! آینده ای از جنس آرامش بدون دست و پا زدن، وقت تلف کردن و زخمی شدن!  حالا من 35 ساله به مدد امام عصر علیه السلام رسیدم به یک ساحل امن و آرام، بله رسیدم که این وصال حاصل نگاه و عنایت پدرانه ایشان بود، توانی در من ایجاد کرد که با دست و پا زدن فراوان نگذارم راه خطا دوباره پیموده شود و خامی گذشته تکرار گردد، الحمدلله، امیدوارم ناشکری ام زیاد به چشم نیاید! اما این را هم بگویم منظور من از جایگاه لزوما شرایط مالی و شغلی و اجتماعی نیست! بحثم عقیده، جهان بینی، ارتباطات، سبک زندگی و آرامش درونی است! باقی موارد در مرتبه بعدی اهمیت هستند که هیچ خود متاثر از درون و سبک تفکر و جهان بینی خواهند بود.

القصه:

بله متوجه هستم! با ناله و حسرت چیزی عایدم نمی شود، جالب است بدانید که من معمولا سعی می کنم غصه گذشته را نخورم و در حال زندگی کنم، می دانم عزیز دل متوجه ام  بله بله:)) اما خب چه کنم؟ زخم ها هر از گاهی سرباز می کنند و عجیب درگیر و همراه می شوی. اگرچه زود به هوش می آیی و فورا با خود می گویی بگذریم کجا بودیم؟؟؟ که می گذرد اما محو که نمی شود تا لب مرگ با تو هست.

موافقین ۵ مخالفین ۰

اگه چشم نمی خورم، بگم؟ 

میگم چشم :)))

علیرغم مرض بیش فعالی که بهش مبتلا هستم، تمام سعی خودم رو می کنم که خوب بشنوم و در نتیجه عموما هم می تونم خوب راهکار بدم، همسر جان میگن من اگه بخوام خوب می‌شنوم و برای دردهاش مشاور خوبی هستم، اذعان خودشون هست دیگه :)) مثلا سر انتخاب قضاوت و معلمی اول نظر خودش قضاوت بود، چون با توجه به رشته و دانشگاهش می تونست بدون آزمون وارد عرصه منحوس قضاوت بشه ولی من مخالف سرسختی بودم برای این قضیه، نشستیم صحبت کردیم، من نظرم رو بدون تحمیل گفتم و انتخاب رو با خودش گذاشتم، در نتیجه دچار تردید شدند، دست آخر قرار شد با استاد عزیزم صحبت کنند و مشورت بگیرند که الحمدلله جواب داد این پیشنهاد و با مشورت های ایشون رای کاملا برگشت :)) آقای دکتر که دست برقضا در دهه شصت از نخبگان مهندسی کشور بودند، انتخاب آخرشون شد معلمی و الان هم عضو هیات علمی هستند، در حالی که می توانستند پول پارو کنند اما نکردند.

یا مثلا در خصوص باگ های رفتاری و چالش های این تیپی راهکارهای خوبی میگیره از من. و البته من از ایشون :)

ما کلا اصلا اجازه نمیدیم اتفاقات درون خونه به بیرون درز کنه خودمون حلش می کنیم، بسته و مرموزیم:))

اما این آخری ما سر یه انتخاب حساس و مهم به چالش رسیدیم، پوششی به نام چادر :))

خب از ملاک های من در انتخاب همسر پوشش چادر بود اونم نه چادر صورتی که چادر سفت و محکم، ایشون هم خب اینگونه بودند اما الان مدتی است خیلی اصرار به استفاده از عبای پوشیده دارند، این بار هم منطقی صحبت کردیم ساعت ها حرف زدیم اوایل کمی عصبانی هم شدم :)) ولی دست آخر این بار بنده تن دادم به علاقه ایشون :)) چون می دونم در وقار و حیای ایشون سر سوزنی خدشه وارد نخواهد شد.

راستش را بخواهید قرار نیست همیشه دل به خواه ما اتفاق بیوفته، این پوشش رو دوست نداره، راحت نیست از طرفی استانداردهای حیا و پوشش هم که به خوبی رعایت میشه پس دیگه حله، غرض این که اهل مذاکره باشیم، به تفاوت دیدگاه ها احترام بذاریم. جالبه که از وقتی موافقت من رو برای عبا گرفته خیلی شادتر و فرش تر شده، چی از این بهتر کاکا؟

موافقین ۸ مخالفین ۰

این طور نیست که هر کس ظاهر شاد و روی خوشی دارد، پس در نتیجه غمی هم ندارد! در حال حاضر و در طول این سالیان، هرکس توفیق زیارت حضوری بنده نصیبش شده است، بلااستثناء اظهار داشته که شما چقدر خوش برخورد و شاد هستید و اینا:)) اما کدام زائر روی ماه منی باور می کند که من هر روز جهت درمان افسردگی و اضطراب همزمان دارم سیتاکسا 40، پرانول 10 به اضافه کلومیپرامین10 مصرف می کنم؟ :))

قضاوت کننده از ظاهر عاقبت خوبی ندارد :))

اما همین منی که در حال درمان افسردگی اضطراب زده هستم، لحظه ای از امید به زندگیم کم نشده است، حقیقتا من حامل رنج های فراوان سالیان گذشته هستم که امروز سرباز کردند و محکم و مصمم کمر به قتل من بسته اند ولی یقینا تیرشان به سنگ خواهد خورد، ان شاء الله :)

رنج های من ریشه در تاریخ دارند! که حاصل زخم های آدم های اطراف به اضافه خامی و نفهمی خودم بوده است اما خدارا شکر که لحظه ای من را رها نکرد و آرام و رها پرتم کرد در بغل اهل بیت علیهم السلام :)

یک چیز را بی اغراق و ادا و لوس بازی بگویم، تنها نخ اتصال من به زندگی، عشق به آل الله علیهم السلام است :)

باور کنید شعار نمی دهم، اگه دنبال اکسیر می گردید بروید در خانه اهل بیت، مودبانه وصل شو حاااااالت دگرگون خواهد شد.

اینم درد و دل من.

موافقین ۵ مخالفین ۰