ان الله لاینسی قلبا لجا الیه فی وقت الشده
قطعا خدا فراموش نمی کند قلبی را که به وقت سختی به او پناه برد...
ان الله لاینسی قلبا لجا الیه فی وقت الشده
قطعا خدا فراموش نمی کند قلبی را که به وقت سختی به او پناه برد...
صحبت به ازدواج رسید، گفت:
- به برکت جمهوری اسلامی دیگه نمی تونم ازدواج کنم، شرایطش رو ندارم!
بابا هزینه عروسی، مقدمات ازدواج، اجاره خونه، بعدش خرج زندگی و ...!
نه داداش من نیستم، شماها دلتون گنده بود ازدواج کردید، ماها دل نداریم!
خب چه باید کرد؟ گیرم ابدا شرایط جور نشه! نیاز ؟ غریزه؟ عاطفه ؟
- میگه جونم برات بگه که غیر متدینین و بخش قابل توجهی از متدینین بریدن، رد دادن و رل می زنند!
یه عده هم مثل من که اهلش نیستیم، زهد پیشه کردیم و صبر می کنیم
اصلا به سبک جمهوری اسلامی با باتوم سرکوب میکنیم!
سر و بالا گرفتم و محکم گفتم: راه سومی هم هست! عمل به دستور دین!
- وات؟؟؟
دستور دین! متعه شریف! ازدواج موقت!
معذب شد! بعد خندید! ولی وقتی داشت درباره رل زدن صحبت می کرد عادی بود براش!
اگرچه اهلش نبود اما معذب نمی شد، خنده اش نمی گرفت!
این شرایط، این نگاه نا امیدانه به بن بست رسیده، این قبح بی دلیل میوه اسلام سقیفه ای، اخوانی و القاعده ای است!
ربطی به مکتب شیعه ندارهبر باعث و بانیش، چه مرده چه زنده لعنت...
به پشتوانه مطالعات خود در اینستاگرام پایه و صاحب نظر هرگونه نقد سیاسی اجتماعی هستیم اما وقتی قرار باشد که در جایی خود واقعیمان باشیم عمیقا خودخواه و عوضی میشویم :))
کسی که هر روز ساعت 7 و 8 صبح برای جابجایی، مترو را انتخاب میکند باید متوجه شده باشد که به علت بی کفایتی حاکمان :)) مترو شدیدا شلوغ و افتضاح است و جا برای دم و بازدم نیست چه برسد به بازی کردن با گوشی!! چه برسد به گشاد ایستادن و راحت بودن! عقل حکم میکند که با شرایط کنار بیاییم و صبورانه قید خیلی چیزها را بزنیم!
امروز پسر مودبی مثل ما گرفتار جمعیت درون مترو بود و از پشت مدام به او فشار وارد میشد و در نتیجه این فشار به نفر جلویی که در حال کار با گوشی بود میرسید، فرد خودخواه قصه ما که نیاز به محیطی وسیع برای کار با گوشی داشت بعد از موجی که به او وارد میشد با عصبانیت به پسرک می توپید که ای بابااااااا هول نده دیگه هول ندههههههه! جوان مودب هم به جای آن که چنتا فحش کش دار نثار آن یابو خودخواه کند مودبانه می گفت من نیستم به خدا! از عقب هول میدن . خب لامصب آن ابزار غفلت را بذار درون جیب و ساکت بایست، هولت را بخور تا برسی به ایستگاه و گورت را گم کنی به مقصد مورد نظر! اما مگر سرعقل می امد! خر اگر فهمید او هم می فهمد! :)) اما این همه ماجرا نبود! در همان لحظه که سکوت خواب آوری در واگن حکمفرما بود و همه از سر مهر و گذشت و استیصال بهم چسبیده بودیم، صدای جیغ آهنگ درون هندزفری یک نفر مغزمان را تکه تکه میکرد! بین این همه فشار قبر این را کجای دلمان بگذاریم؟! خب عزیز من آن حنجره شیطان را جوری ولوم بده که فقط خودت بشنوی :)) خر و آن فرد خودخواه اگر فهمیدند او هم می فهمد!
حقیقت تلخ اینجاست پای بساط نقد قلیان چاق کن خوبی هستیم اما وقت عمل هیچ چیز در چنته نداریم!
پ.ن:
نامبرده ای که این پست را می نگارد و این گونه ملت را با تیغ نقد خط خطی میکند خودش از همه بدتر است!
پس لطفا در پی. وی درخواست دریافت دستورالعمل زندگی و ورد و دعا و کلید برای موفقیت در زندگی نکنید :)))))
آدمی که در مسیر تغییر قرار گرفته است، هرازگاهی گذشته جلوی چشمانش مرور میشود!
چه بودم و چه شدم؟
خودم را مرور میکنم، در این بین بعضی وقتها به نوشتههای سابقم در وبلاگ پر شور قدیمی نگاه میاندازم!
گه گاه از این تغییر گسترده خندهام میگیرد و خوشحال میشوم بابت رشدی که کردم :))
امیدوار میشوم که هنوز راکد نشدم، نگندیدم :)
راکد که شدی ذهنت باتلاقی میشود!
عین گل کوزهگری اگر خطا کرده باشی و روی آن مصر باشی
گل، نه دقیق و درست که ناقص و بی معنا سفت شده و شکل میگیرد!
شکل که گرفت، سفت که شد مگر دلت می آید آن را بشکنی و از اول بسازی؟
هی توجیه پشت توجیه، دنبال موید و صاحب اندیشه و سخنران میگردی که عقاید و جهان بینی تو را تایید کند!
که بگویی من نمیگم فلانی داره میگه، فلانی هم اشتباه میکنه؟؟؟ تو می فهمی فلانی ها نه؟!
خلاصه فاتحه سلمان شدن را میخوانی و تا خود پیری به راهت ادامه میدهی....
باید غربال شوید، غربال شوید و غربال شوید تا خلوص باقی بماند!
قبلا این روایات غربال شدن در آخرالزمان رو که میخوندم خیلی تو فضا نمیآمدم!
یه عده که خب تکلیفشون معلوم بود از اول قید همه چی رو زده بودن، رو و راست :))
باقی هم برند و پیشونی نوشتشون معلوم بود!
خلاصه دایره اعتقادات و محتوای درونش خیلی مشخص و واضح بود
اما این روزها اوضاع خیلی فرق کرده
یه جورایی درام شده!
رفیق هیاتی قید همه چی رو زده!
همسر رفیق هیاتی رسما به یک فرد ضد دین تبدیل شده و داره زیراب همه چی رو میزنه
تو روایت داریم که ایمان کم و زیاد میشود، کم می شود تا جایی که صاحبش را به جهنم میبرد
و زیاد میشود تا جایی که صاحبش را به بهشت میبرد!
مراقب الماس تو دستمون باشیم!
من چلمن مراقب چی باشم؟ از امام زمان علیه السلام بخواهیم که حفظمون کنند!
موج فتنهها و تبلیغات مسموم خیلیها رو برد!
بله بلههه! قبول دارم! از از جمله مسببین این روزها حکامی هستند که سوار دین شده اند! لعنت الله علیهم!
اما ایمان که بید نیست با نسیم و باد و طوفان بلرزه و از جا کنده بشه
حاکم و منبری و مسلمون بد! خب چه ربطی به خدا و شریعت داره؟!
تو این غربال شدن ها سرمه چشم نشیم که پاک بشیم...
آمین
صبح در حال نوش جان کردن صبحانه در محل کار بودم که دیدم مدیر عزیزم بهت زده وارد شد! شدت بهتزدگی اینقدر بالا بود که حواسش به شیشه خیس عینکش هم نبود! عین پیکان وانتی که برف پاکنش زیر باران شدید خراب شده باشد! من لقمه در دهان متوقف، چند ثانیه ای به سیمای حیرت زده اش نگاه کردم، او هم نگاه می کرد بی حرکت! که یک دفعه گفت: استاد گوشیمو زدن!
- کجا؟
بی آر تی تئاترشهر!
گوشی قیمتی نبود اما اسناد و مدارک درونش بی قیمت بود :)) شاید از اسناد مهمتر عکس ها و اطلاعات شخصی درونش باشد! مساعدت کردیم سیمکارت را سوزاند! تماس گرفت با 110 که فلان شده بهمان شده! گفتن برو همانجا که گوشی را قاپیدن بایست، زنگ بزن مامور بیاد صورتجلسه کنه! یکی گفت حاجی زیر 20 تومن رو قرار شده دیگه پیگیری نکنند! بیخیال شکایت شو! بهتش بیشتر شد! گفتم بذار یه زنگ بزنیم به گوشی شاید گم شده پیدا کرده باشه! زنگ زدم به گوشی بوق خورد جواب نداد، زنگ بعدی از دسترس خارج شد! یعنی فاتحه! اما برای آن اسناد و مدارک باید می رفت و اعلام سرقت می کرد که پس فردا شر نشود! زنگ زد 110 گفتن برو محل جنایت، میاییم!!! گوشی خودم را دادم به رئیس که هروقت رسید محل جنایت جهت یادآوری و عرض خداقوت به پلیس خدوم زنگ بزند که مامور سر وقت برسد! جناب زیر برف زمستانی پیاده، سر وقت به محل جنایت رسید، حالا پلیس خدوم همیشه در صحنه کی آمد؟ 1 ساعت و نیم بعد! که چه کند؟ صورتجلسه کند! ناگفته نماند دوست دیگری هم در تجربهای مشابه رئیس ما نزدیک یک ساعت منتظر که چه عرض کنم معطل پلیس ماند تا برسد! که چه کند؟ صورتجلسه کند و برود!
آره خلاصه اینجور که پیداست قرار نیست نان دزدان زیر 20 تومنی قطع شود! از سر مهر و عطوفت پیگیری نمی کنند! پس راحت باشید! یک لیوان آب خنک بنوشید و به دستاوردهای مهمی چون نانوسکوپ فکر کنید و شل بنمایید.
حتما مصلحت بر این جور بودن است، حتما عدالت همین است که آنها انجام می دهند، نه آنکه ما انتظار داریم...
به نظرم مدیر شب که به منزل رسید باید یک لیوان چای بریزد و خطاب به مسئولین این شعر را زمزمه کند:
لطف،آنچه تو اندیشی؛ حکم،آنچه توفرمائی