ســــجــــــنــــــــ

ســــجــــــنــــــــ

فرج وقتی می رسد که دل از همه ببریم و فقط حضرت باران را بخواهیم...
#تشنگی

کلمات کلیدی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

گفتیم حالا که اینستا پر شده از فامیل و غیر و همکار و غیر و ...

بیان دو دستی بچسبیم تا بشه گوشه دنج

اما انگار شده کوچه خلوت بن بستی که افتاده تو طرح و ساکنین دارن یکی یکی جمع می کنند برن

دنجیت با رکودیت دو چیز متفاوت هستند

وقتشه که بریم یا زوده هنوز؟

پ.ن:

تلگرام؟

نه بابا

مثل یه خونه کوچیک تو یه مجتمع 200 واحدی میمونه

که خود اون مجتمع هم جزئی از یک مجموعه چندین بلوکه شده

اونم جایی که هیچکس هیچکس نمیشناسه

یعنی بمیری هم کسی سراغت نمیاد که بگه خاکش کنیم یا زوده

تلگرام برای خواص و اَشاهِره خوبه، نه امثال من گمنام

  • پسر انسان

یک سال بعد ازدواجم سال 95، بچه های دانشگاه امام صادق علیه السلام

به اشتباه من را در یک گروه خفن از فارغ التحصیلان مرد دانشگاه عضو کردند

از مجری عزیز آقای درستکار گرفته تا بالابالایی ها همه در گروه بودن، وزن سنگین بود خلاصه

به همسرجان که قضیه رو گفتم تصمیم بر این شد برای فوضولی هم که شده تو این گروه بمانم و وقایع التفاقیه رو شرح بدم :)))!

بعد از مدتی یه بنده خدایی تو خصوصی پیام داد که:

- برادر من شما رو نمی شناسم افتخار آشنایی میدید؟ از بچه های حقوق هستید؟

اومدم دروغ نگم در عین حال توریه هم کنم گفتم:

برادر ورودی 91 دیگه خوبید؟ بنده هم افتخار آشنایی با شما رو ندارم؟

- نه والا خیره خوشوقتم از آشنایی شما..........

خلاصه پیچشش عظیمی رو رقم زدم

حالا چرا حساس شدن؟ چون گروه خصوصی بود و همه آشنا و شناس بودن

منم یادم نمیومد کدوم یکی از دوستان امام صادقیم عضو کرده بوده و

پی قضیه رو هم نگرفتم ببینیم ماجرا چی بوده :)))

القصه من تو گروه موندم، پیام ها رو مخابره می کردم و هیچی

گذشت و گذشت خیلی گذشت دیگه خبری از گروه نبود

من هم یادم نبود بعد ده سال چنین گروهی هم وجود داشته یه زمانی

تاااااااا این که همین چند روز پیش مدیر تازه وارد به یکباره صدام کرد

- برادر جان شما 910 هم دارید؟؟

اومدم بگم بله چشم انداختم به صفحه تلوزیون دیدم عکس پروفایل 910 من در حال نمایش است

این خط من سفیده شما چطور داریدش :)))؟؟؟؟

- همون منم تعجب کردم چرا این شماره تو گوشی من هست

گفتم خدایا برادرشه دیدم نهههه خودتی

چطور من این شماره تو رو دارم!

امام صادقی هستید دیگه؟

من همسرم کارشناسی امام صادق بودن، با خانوم پورعبدالله و مهدوی کنی ارتباط داشتن (چرت و پرت:))) )

- نه اخه مساله اینه من تو رو براتی حقوق امام صادق سیو کردم :))))))

- تو که مدیریت خوندی امام صادق هم نبودی :)))

دیگه حقوق سیاه شد، مهندس جان دفعه دیگه خواستی خالی ببندی رشته های دیگه رو بگو :)))))))))

عه یک ساعته میگم خدایا براتی حقوق امام صادق کیه من استوریهای واتس آپش رو میبینم

بعد چقدر شبیه براتی خودمونه :)))) نگو.....

پ.ن:

همسر جان میگفت ببین احمد کل عمرت یه بار دروغ گفتی

چرخید چرخید باید عدل همون آدم بشه مدیر مستقیمت :)))

خلاصه آدم های خوب اینجوری عقوبت میشن تا به منجلاب گناه گرفتار نشن :)))))

من خیلی آدم خوبی ام خلاصه

  • پسر انسان

دیروز و امروز با دو تا دوست عزیز مجرد جداگانه در مورد اردواج صحبتمون شد!

یکی رفته خاستگاری یکی هم تو احتیاط و شیش و بش جلو رفتن یا نرفتن!

در قامت یک حکیم دانا :)))) به جفتشون گفتم تفاهم، اشتراکات، کفویت و ... درست اما اینا به کنار

همون جلسات آشنایی بحث رو سمتی پیش ببرید که یه سری چیز ها دستگیرتون بشه!

صحبت ها که تمام شد خواستید از کافه، پارک، مسجد، امام زاده یا خونه فرد مورد نظر بیرون بیایید

سریع پیج اینستاگرام دختر خانوم رو بررسی کنید !

از هر انگشتش اگه یه هنر می بارید و هزاراااان هزار حسن و مزیت داشت

اما اگه بلاگر بود یا تمایلات بلاگری داشت

قید گل و شیرینیتون رو بزنید و از محل مورد نظر فرسنگ ها دور بشید!

اگه آقا پسر خودش تمایلات و گرایشات بلاگری داشت چی؟

در این صورت حله برید زندگی مشترک شروع کنید کیفشو ببرید :)))

پ.ن:

حالا زمان ازدواج ما بلاگری و این چیزا مطرح نبود اما شخصیت های نمایشی و مهر طلب موجود بودن

فلذا با اون سن کمم روی این قضیه حساس شدم، سپردم به حضرت زهرا سلام الله علیها

و الحمدلله تونستم انتخاب درستی داشته باشم

  • پسر انسان

اشتراک یک تجربه بسیار مهم:

همسر جان سر این که پدر سخت گیر و خشکی در کودکی و نوجوانی داشته  و الان هم داره :)))

سعی میکنه با محمدحسن خیلی دیالوگ برقرار کنه، در نتیجه مهربانی زیاد، بازی، توضیح زیاد و ... جزو دستور کارشه

محمدحسن در حال حاضر علیرغم این که کلاس اوله اما کامل می تونه بخونه، بنویسه، ریاضی بلده، جغرافی میفهمه و ...

قبل مدرسه ها در عرض کمتر از سه ماه فقط 50 تا کتاب داستان خودش خوند و تیک زد

بماند باقی موارد!

همه این ها رو هم مدیون مادرشه!

خب در ظاهر تصور میشد که بره مدرسه تارگت رو زدیم

عین یه بچه آقا میشینه سر کلاس و زمینه پرفسور حسابی شدنش فراهم میشه

خب راهی کلاس اول شد با بار علمی خوب اما مع الاسف به شدت قانون گریز شده و دوز شیطنتش هم رفته بالای بالا!

جوری که معلمش هر روز داره با همسرم صحبت میکنه،

منو گیر بیاره با خود من صحبت میکنه و اخطار میده

تازه بچه از من ترس و حیا داره و ترمز میگیره خیلی جاها اگه این ترس نبود معلوم نبود چی میشد

ما هم که مغموم، نگران و مضطرب!

من بارها می گفتم به همسرم که این بچه عادت به تنهایی نداره، خلوت کاملی نداره

همسرم هم تایید میکرد اما نمی تونستیم کاری کنیم

تا این که همسرجان امروز یه حرکت خوب زد و با یه مشاور کاربلد موضوع رو مطرح کرد!

آقای مشاور بعد شرح حال گرفتن و صحبت، به همسرم گفتن:

شمای مادر داری گذشته خودت رو جبران افراطی میکنی!

مهربانی بیش از حد، توضیح دادن های زیاد، بودن های بی قاعده

این اسمش پایه بودن نیست، روشنفکری و به روز بودن هم نیست

این رویه بچه رو بی قانون بار میاره

رفتارهای امروزش حاصل بی قانون شدنشه!

دیدم درست میگه!

بچه نه مریضه، نه عاصی و نه غرض و مرض داره

لوح سفیده که ما قلم میزنیم و بهش شکل میدیم!

محمد حسن وقتی با منه به شدت آرومه، چشم میگه، مودبه و شیطنتش معقول و استاندارد شده است

اما وقتی همسرم باهامون هست بعضی وقت ها رها میشه

تو مدرسه وقتی هیچ کدوم نیستیم بدترین ورژن خودش رو بروز میده

و جالب اینجاست تو خونه هم به جای این که هوای مادرش رو داشته باشه

با وجود این که بنده خدا خیلی باهاش وقت میذاره، حرف میزنه و بازی میکنه اما باز هوای منو داره!!

بابا اذیت نشه، بابا خسته نشه، بابا ناراحت نشه، اینو برای بابا نگه داریم، برای بابا بخریم و ...

در ظاهر هر کسی آرزوی داشتن چنین مادر پایه و خفنی رو داره

اما زوم که میکنیم، دقیق که میشیم می بینیم والد خوب والدیه که قاطع مهربون باشه

اگه قاطعش رو جدا کنیم میشه همون جبران افراطی، میشه بی قانون و رها شدن!

همش تقصیر همسر جانه؟ قطعا نه!!!

من نقشم چیه پس؟

مشاور خیلی خوب گفته:

پسر بچه بااااااید 70 درصد زمانش رو با پدر بگذرونه، با پدر بیرون بره، معاشرت کنه، حرف روزانه بزنه و ...

من چجوری بودم؟ قاطع با دوز مهربانی سینوسی!

یه جاهای خیلی مهربون یه جاهایی اصلا محو یا کم!

پا داد استخر و بیرون بردمش، همیشه خرید می برمش انصافا :))

اما خیلی وقت ها انگار بد عادت شده باشم

گفتم خب دیگه با مامانش اینقدر صمیمی و راحته بیخیال

این یعنی رندی و کم کاری کردن

ان شاء الله مفید بوده باشه :))

ان شاء الله پدر و مادران سرزمین من قاطع مهربان و فرزندان خاک وطنم قانون پذیر باشند :)))

  • پسر انسان

ان شاء الله که به زودی صلح برقرار بشه و ماشین کودک کشی و ویرانی رژیم صهونیستی متوقف بشه

به حق مولانا صاحب الزمان علیه السلام

بیانیه حماس و موضع ترامپ موید همین قضیه است ان شاء الله

اما یک سوال تو ذهن من باقی می مونه و بی جواب هم می مونه انگار

ثمره حرکت هفت اکتبر چی بود؟

چی نصیب حماس و فلسطین عزیز شد؟

  • پسر انسان

آقای شهرام گودرزی حرکتی رو شروع کرده و تقریبا هم جریان ساز شده

تارگتش هم اینه که سالروز وفات کوروش کبیر به مانند اربعین مردم قطار شن سمت پاسارگاد

موفق بشه یا نشه امیدوارم برخورد قهری همیشگی روزی این جماعت نشه

آقا احترام بذاریم به اختلاف سلیقه! این جماعت به این قضیه اعتقاد دارند

و انجام این برنامه چیزی از ما کم نمی کنه! 

اتفاقا به نظرم که باید براشون شرایط و زیر ساخت ها فراهم بشه

که این دوگانگی ساختگی اربعین و مناسک مذهبی و غیرش شکسته بشه در ذهن خیلی ها

آخه هنوز یه عده فکر می کنند اربعین رو جمهوری اسلامی داره تامین می کنه!!

این به کنار اما واقعا این وسط رفتار اقای گودرزی جای تاسف و تعجب داره!

روشنفکری یعنی توهین به عقیده مخالف؟

نمیشد شما به پیروان اهل بیت علیهم السلام احترام بذاری و در عین حال از حرکت خودت دفاع کنی؟

این که با تمسخر از پیاده روی اربعین و حرم سیدالشهدا علیه السلام یاد می کنی برگرفته از یک حقارت درونی نیست؟

حس می کنی جمعیت میلیونی اربعین باعث تحقیر شما شدن و میشن؟

فکر می کنی ما جماعت مذهبی با هر گرایشی چه رفقای سیاسی چه من غیر سیاسی

به ایرانی بودنمون افتخار نمی کنیم؟

خوشحال نیستیم که تو مملکت فرودسی و کوروش و حافظ و سعدی به دنیا اومدیم؟

ایران فقط برای شماست؟

به خدا که هر وقت به این مملکت حمله شد صف اول متدینین بودن که رفتن و از این آب و خاک و ناموس دفاع کردن

شما که مسلط به تاریخ هستید نگید که نمی دونستید که بوی غرضش تا بیان میاد!

چقدر آدم به اصطلاح و تعارف "وطن پرست" براتون قطار کنم که دم از کوروش می زدن

اما وقت حمله دشمن رفتن تو سوراخ موش پنهان شدن؟

پ.ن:
همان طور که عرض شد من یه بچه شیعه ای هستم که دست بر قضا عاشق ایرانم هست!

و از جمله تفریحات قبل ازدواج خواندن تاریخ ایران بود آن هم با ذوق!

اما حقیقتا نژاد پرست نیستم! در گوشی حب وطن دارم اما وطن پرست هم نیستم :)))

چون معتقدم این مرزبندی ها اعتباری و موقتی هستند!

ملاک برتری نه به نژاده نه قومیت نه رنگ پوست!

اگه مسخره نمی کنید بگم تو مسلک من میگن ان اکرمکم عند الله اتقیکم!

حالا میخواد شهروند اسلو باشه یا بصره یا قم یا کیپ تاون!

تقوا نه؟ همون انسانیتی که شما میگید :)))

ولی دیگه زشته تو این دوران هنوز هم عرب و عجم کنیم!

دسته بندی ما آریایی و غیر آریایی باشه!

به خدا که من خاورمیانه ای و ادوارد اهل اسکاندیناوی همه مخلوق یک پروردگار هستیم!

من فکر می کردم صف بندی های نژادی سالیانی است که ور افتاده!

انگار به قوت خودش باقیه!

  • پسر انسان

دیروز کلیپ تاسف باری دیدم!

یه عالم وهابی به اسم ابوعایشه میاد پشت خط یک برنامه عربی شیعی

صحبت در خصوص ذریه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بالا می گیره

کارشناس میگه ذریه و ابنا پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسانی بودند؟

ابو عایشه میگه: حسن و حسین!

کارشناس میگه: مادرشون کی بود؟

ابوعایشه میگه: فاطمه!

کارشناس میگه: پدرشون کی بود؟

سنی متعصب میگه: ابنا فاطمه!

کارشناس میگه: آقا پدرشون؟؟

سنی متعصب ابوعایشه میگه: جدشان رسول الله بود

کارشناس میگه: شوهر فاطمه کی بود؟

ابوعایشه جواب نمیده

کارشناس میگه: آیا فاطمه مثل مریم بدون شوهر بچه دار شد؟

باز سنی میگه: حسن و حسین فرزندان رسول الله بودند!!!!!

و خلاصه تا آخر برنامه حتی لیاقت پیدا نمی کنه اسم مبارک امیرالمومنین علیه السلام رو از شدت بغض و کینه به زبان بیاره

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مولانا امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:

لا یُحِبُّکَ إلّا مؤمنٌ ، ولا یُبغِضُکَ إلّا منافقٌ . [کنز العمّال : 32878 ]

ملاک و متر ایمان "علی" است ولا غیر!

رفقا ولا غیر!

خداوکیلی ببین چقدر باید پلید باشی که حتی نتونی 
نام مبارک امیرالمومنین علیه السلام رو بر زبان جاری کنی!!

الحمدلله بابت نعمت ولایت

پ.ن:

الله اکبر از این روایت:

عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیهما السلام قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِیّاً ع عَلَماً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ

فَمَنْ عَرَفَهُ کَانَ مُؤْمِناً

وَ مَنْ أَنْکَرَهُ کَانَ کَافِراً

وَ مَنْ جَهِلَهُ کَانَ ضَالًّا

وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَیْئاً کَانَ مُشْرِکاً

وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَایَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ.

الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص 437

امام باقر علیه السلام فرمود:

به راستى خدا عز و جل على علیه السلام را نشانه‌اى میان خود و خلقش گماشته

هر که او را بشناسد مؤمن است

و هر که او را منکر باشد کافر است

و هر که به او نادان ماند گمراه است

و هر که با او دیگرى را به امامت منصوب داند مشرک است

و هر که به ولایت او در آید به بهشت رود.

  • پسر انسان

من زیاد تعارف کردن رو بلد نیستم

خانومم میخنده میگه: احمدددددد واقعا عجیبی :)))

طرف میگه منزل ما تشریف بیارید خوشحال میشیم در خدمتتون باشیم

ولی تو در عین ناباوری به بعضی ها حتی یه تعارف الکی هم نمیکنی!

یعنی نمیگم نه اختیار دارید فعلا که نوبت شماست شما تشریف بیارید در خدمتتون باشیم

به خدا نیایید ناراحت میشم! قابل نمیدونید مارو؟؟

حالا خانوم من اگه هم تعارف میکنه واقعا اون لحظه دوست داره فلانی و بهمانی بیان خونه ما

خب چون روی باز و پذیرایی داره

ولی خب من همیشه حالم تو یه مود نیست دیگه :))

خوبه ؟ بده؟

آقا دوست ندارم با فلانی رفت و آمد کنم ولو به اندازه 5 دقیقه! ولو  این که فلانی مشتاق باشه به رفت و آمد

یا مثلا این هفته اصلا شرایط پذیرایی از مهمون رو ندارم به هر دلیل

برای چی باید دعوت الکی کنم ؟

دعوت بگیره بیاد خونمون من نباشم یا حالم مساعد نباشه بهش بر نمیخوره؟

هدف از رفت و آمد چیه؟

تیک زدن چک لیست مهمونی ها؟!

یا همکاری اهل حرف بردن و آوردنه در عین حال شدیدا دوست داره حرف بزنه

از وقتی که این صفتش برام محرز شده دیگه باهاش نمیگم نمیخندم

اون شوخی میکنه من یا لبخند میزنم یا جواب نمیدم یا حرف عوض میکنم

چون اصلا حال خوبی باهاش ندارم!

بی احترامی نمی کنم بهش حالشم نمی گیرم اما دیگه صمیمیتی در کار نیست

نمی دونم شاید رفتارم ضد اجتماعیه

اما واقعا آدم منزوی و بی عاطفه ای نیستم

فکر می کنم دیگران ترجیح میدن ما آدم همیشه پایه، آماده و پذیرایی باشیم

ولو این که این آمادگی ظاهری باشه

اما نمی دونند به نفعشونه که طرف مقابل واقعا احساس و خواسته واقعیش رو بیان کنه

خود خودش باشه

تکلیفش با خودش معلومه اینجوری دیگه

چی بگم والا :)))

  • پسر انسان

گفتم یکم بیشتر از خودم بنویسم :))

خدارو چه دیدی شاید پیمانه پر شد و زود رفتیم و محمدحسن و محمدحسین بزرگ شدن

و رسیدن به وبلاگ باباشون، خواستن وقت بذارن بخونند ببینند چی به چی بوده

جونم براتون بگه دهه هشتاد اوج سیاسی بودن من بود

نوک نوک قله بودم، میتینگ، سمینار، کلاس، مطالعه، ستاد انتخاباتی، مسئولیت های مختلف تو بسیج و ...

وقتی لشگریان عشق رو زدم این شور سیاسی دیگه به اوج رسید

مخصوصا که شهید محمدحسن احدی نژاد و محمد زارعی هم باهام بودن فلذا هیجان بیشتر هم شد

یک سری از پست ها رفت فارس، مشرق و ... انگیزه بیشتر هم شد

وقت خالی پیدا می کردیم پست می نوشتیم، باز مباحثه و مناظره می کردیم

مخصوصا که رفقای جدیدی هم پیدا کرده بودم از جمله علی زکریایی و ...

حاج علی؟ جانم؟ بیا فلان وبلاگ آتئیسته، بهمان وبلاگ ضد انقلابه بریزیم بهم

میریختیم بهم، فقط وبلاگ هم نبود، یکم تو فیس بوک هم فعال بودیم

تو همین مسیر پر هیجان وبلاگ نویسی بودم که با همسرم آشنا شدم

خیلی زود ایشون شدن مخاطب خاص مطالبم

کنجکاوانه تمام پست های وبلاگ و نظراتش رو خوندم در نتیجه بیشتر شیفته شدم

حتی وبلاگ دوستانش هم می خوندم تا اطلاعاتم کامل تر بشه

فلذا اینقدر خوندم که دوستانش رو هم شناختم :))

بعد از یک مدتی همسرم متوجه این علاقه و توجه من شد

دیری نپایید که ایشونم هم پیگیر و علاقه مند شد :)))

وبلاگ باز می کردم بعد هر پست منتظر بودم کامنت ایشون رو ببینم، می دیدم و قند تو دلم آب میشد

یه وبلاگ دومی هم داشتم تا باران، اونجا دل نوشته می نوشتم

بعد این شیفتگی اونجا تبدیل شد به محفلی برای نوشتن های غیر مستقیم برای او!

این نکته رو متذکر بشم رابطه ما ابدا به سمت دوستی و این مباحث نرفت

دیگه بعد کلی تجربه پخته تر شده بودم و همسرم هم بسیار مقید بود :)

ممارست، صبر و پیگیری من ادامه دار شد

هر جا نشانی از ایشون بود حاضر میشدم :)))

از غرفه دانشگاهشون تو نمایشگاه کتاب بگیر تا کلاس مشترک خبرنگاری :)))

اونجا هم ارتباط صمیمانه شکل نگرفت اما علاقه و عشق به حد اعلای خودش رسید

سال سوم دیگه رسما پست رمزدار می نوشتم و رمز میدادم، کامنت ها عمیق تر شدن

تا این که دل رو زدم به دریا و بعد کلی صحبت با بابا و مامان رفتیم خواستگاری :))

پدر همسر خیلی سفت و سخت بود فلذا پروسه خواستگاری ما یک سال طول کشید

اما سماجت من باعث شد از خواستگاری به جلسات آشنایی برسیم

دیگه جلسات آخر کار تمام شده بود، به بهانه آشنایی جلسه میذاشتیم اما هدف فقط دیدار بود:)

نشون به اون نشون که بعد هر دیدار عکس حواشی جلسه پست اینستاگرام میشد اما خب اسمش آشنایی بود

سماجت ما ، وساطت اساتید مشترک و صحبت های اساتید دانشگاه امام صادق علیه السلام

باعث شد که در نهایت ما سال 94 بهترین فصل زندگی خودمون رو شروع کنیم ، عروسی و این حرف ها :))

بلاگفا هم که ترکیده بود فلذا حضور ما حقیقی با چاشنی اینستاگرام بود

من این وسط اینجا رو هم زده بودم میومدم سر میزدم اما اصل فعالیتم اینستاگرام بود

هنوز یک سال نشده بود که تحقیقات و واکاوی اعتقادی سیاسی ما شروع شد

یک سال تحقیق مستمر و صحبت با اساتید مختلف حتی نمایندگان مراجع در ایران و عراق

ما رو رسوند به نقطه جدید زندگی :)

نقطه جدید زندگی چجوریه؟

بماند، دیگه پست طولانی شد

اوصیکم بتقوی الله :)))

پ.ن:

رفیقم علیرضا در متن داستان ما بود میگفت میذاری بچه هات هم مثل خودت مجازی ازدواج کنند؟

میگفتم اگه مثل ما باشند، اگه ملاحظات و رعایت های ما رو داشته باشند، آره چرا نذارم؟ میذارم :)

  • پسر انسان

حقیقتا بعد از فوت پدر بزرگای عزیزم که به فاصله نسبتا کوتاهی از هم رفتن دیگه مرگ عزیز رو تجربه نکردم

تااااا 40 روز پیش که رفیقم برادرم عزیزم شهید محمدحسن احدی نژاد رفت

به نوعی صمیمی ترین دوست من محسوب میشد و از رفتنش بدجوری جا خوردم و هنوز هم تو شوکم

اما رفتنش یه ثمری داشت برام

من حقیقتا عجیب به خودم اومدم

دیگه اونقدر مثل قبل نگران دنیام نیستم

یکمی رها شدم

حس میکنم در آماده ترین حالت ممکن برای مرگ قرار دارم

به ناگهانی رفتن

کوتاه بودن عمر

به بازی بودن دنیا

به سخت نموندن و سخت گذشتن

ایمان پیدا کردم

این که میشه یهو تو اوج جوانی بذاری و بری

بهت کمک میکنه که خیلی بیخیال تر از این بشی

بله من چند وقته خیلی رهاتر شدم

خروار خروار خاطره و دلبستگی داشته باشی

کیلو کیلو برنامه و فکر داشته باشی

بازم یهو میذاری و میری

این همه خاطره! موند؟ رفت آقا رفت

آخرش چی شد؟

تهش همونجایی است که سیدمحمدحسن رفت

انگار همین پریشب بود که من و خانومم با سید و خانوم تازه عقد کرده اش

رفتیم هلیم سید مهدی تجریش

کلی کیف کردیم و خندیدیم

انگار هفته پیش ساقدوش عروسیش شدم

انگار دو هفته پیش بود تو برف سنگین جاده فیروزکوه دماوند زدیم کنار هلیم گرفتیم

خوشحال که هلیم داااغ پیدا شد اما از توش یک در میون رگ میکشیدیم بیرون

ولی خدا رو شکر می کردیم تو این برف یه جا بازه گرم شدیم

عه رفت زیر خاک؟

خلاصه خیلی آماده ترم خیلی

اگه خانومم و بچه هام نبودن همین یه ذره انگیزه هم برای ماندن نداشتم

اگه عشق به اهل البیت علیهم السلام نبود و نوکری کردن

دنیا برام سیاه میشد

میخوام آماده تر برم

مشتاقم تو برزخ ببینمش

باز اکسپلور بهم نشون بدیم و کل کل کنیم و قاه قاه بخندیم

  • پسر انسان

اون شاید شب بود من پسر انسان

با هم جنجال به پا کردیم

با هم دانشگاه رفتیم

کلاس پیچوندیم کلاس رفتیم

پارکینگ دانشگاه خونه هم دیگه خوندیم و نخوندیم و پاس شدیم

تو برف گیر می کردیم

با هم سینما می رفتیم

شنبه به شنبه هفت جیرانی رو تحلیل می کردیم

چ دیدیم قلاده ها و اخراجی ها دیدیم

اختلاف عقیده سیاسی سنگین پیدا کردیم

اما سر سوزنی رفاقتمون بهم نخورد چون جنبه درک تفاوت ها رو داشتیم

بحث می کردیم اما تهش می خندیدیم

ساقدوش عروسیش که شدم تازه فهمیدم چقدر زود بزرگ تر شدیم

بچه دار که شدیم فهمیدم داریم پیر میشیم

خلاصه پسر باغ بالا رفت

کلی خنده جا موند، رفت

امسال کربلا قدم به قدم به یادش بودم

تو این سی و اندی روز هر روز بهش فکر کردم غصه خوردم

هنوز هم باهاش اختلاف عقیده دارم

تو برزخ بعد این که دستمو گرفت و شفاعتم کرد ازش می پرسم و بهش میگم چه خبر؟؟ :))))

هر روز تو فکرشم

هر روز خاطراتمونو مرور می کنم

چقدر باهات خندیدم رفیق

چقدر نوحه گوش کردیم عشق رضا هلالی

دنیااااااااااااااااااااا.

پ.ن:
آشفته ام اما دل خوشم به امداد حضرت حجت ابن الحسن علیهما السلام :)

  • پسر انسان

با هم وبلاگ نویسی شروع کردیم

80 درصد زمان دانشگاه رو با هم بودیم

هر روز کلی پیام و رد و بدل می کردیم

با هم کلی خندیدیم

خروار خروار کل کل داشتیم

آخرش چی شد؟

اون شهید شد و من موندم!

رفت؟

وقتی پوستر شهادتش رو دیدم جا خوردم

بغضم ترکید کلی گریه کردم

ولی باز باور نمی کردم

اومدم دوباره بهش پیام بدم دیدم سه روزه آنلاین نیست!

اصلا تو اینستا بعد خانومم آی دی محمدحسن بود همیشه

از بس بهش پیام دادم و بهم پیام داد

اما چی شد؟

آنی رفت!

با دو تا بچه رفت!

حالا الان یک هفته است دیگه به هیچ کس پیام نمیدم

دیگه بابت روزمرگی ها نخندیدم

تازه فهمیدم دنیا چقدر سفت و جدیه

چقدر زود می گذره

گفتم اونو قوم یهود زد

منم فرجی بشه چهارشنبه که میرم کربلا یه ناصبی بزنه

بهش گفتم بیاد به خوابم هنوز که نیامده

دل نکندم فقط دارم سعی میکنم عادت کنم...

پ.ن:
بر یهودی و یهودی دوست لعنت

منت بذارید فاتحه ای برای رفیق شهید ما قرائت بفرمایید.

  • پسر انسان

جدای هر بحث سیاسی و اختلاف عقیده ای که هست

باید تو غیرت اونی که دم از ایران میزنه و پشت یهود عنود ایستاده شک کرد!

دم از انسانیت دم از تمدن ایران میزنی

بعد سر عرض اندام صهیونیست ها ابراز خوشحالی میکنی؟

یه سری چیزا به لقمه ای که خوردی هم بر میگرده

به امید نابودی رژیم منحوس صهیونیستی

پ.ن1:

به شخصه بیشتر از همه سر شهادت سرلشکر باقری غصه خوردم

مثلش نیست...

پ.ن2:

یا رب فرج امام ما را برسان....

  • پسر انسان

در عین حالی که خیلی شوخ، اجتماعی و برونگرا رفتار میکنم

اما وقتی صحبت کردنم با عموم آدم ها از 5 دقیقه بیشتر میشه دیگه کلافه میشم

مدام میخوام بلند شم یا ول کنم برم و اصلا هم فیلم بازی کردن بلد نیستم

و اصلا ادامه نمیدم!

این 5 دقیقه مختص آدم هایی است که باهاشون اوکی هستم

وای به حال کسی که ازش خوشم نیاد! تو بگو یک توقف کوتاه! اصلا حالشو ندارم!

البته حساب همسرم جداست با ایشون ساعت ها حرف میزنیم و خسته نمیشم

اما بقیه آدم ها ؟

نمی دونم باید بذارم رو حساب پیر شدنم یه 67 رو به زوال؟

یا نکنه بی صدا نشانه های کبر در من فعال شده و مغرورانه رفتار میکنم

آخه پولدار و بی پول، با سواد و بیسواد، سیاه و سفید و ... نداره

اهل اینجور فرق گذاشتن ها نیستم

یا که افسردگی پنهانم داره گسترش پیدا میکنه و من نمی فهمم!

خلاصه حس میکنم طبیعی نیستم

پ.ن:

ولی انصافا همکاری که هر بار میاد جلو آرامش و سکوتت رو مداااام در طول روز بهم میزنه رو میشه تحمل کرد؟

مخصوصا که مهر طلب باشه و مدام شوخی های چرت کنه

بنده خدا وقتی می بینه من نمی خندم ول نمی کنه بره

یهو میره کانال بعدی و حرف جدی به شدت بیخود میزنه!

همین آدم اگه یکبار از عملکردش در بخش های مختلف انتقاد کنی انگار تیر به کبدش زدی

و گاردی عجیب میگیره

چرا؟

چون مهر طلبه

چرا؟

چون عزت نفسش پایینه

خب وظیفه من چیه؟

حد رفتار درست و غلط چیه اینجا که رفتارم حمل بر کبر نشه؟

  • پسر انسان

امروز برادران مومن و متعهد کاسب تحریم بعد مدت ها یه جون تازه ای گرفتن

و به آینده روشن امیدوارتر از قبل شدن

در نا امیدی بسی امید است

پایان شب سیه سپید است

یعنی همینا، تو اوج نا امیدی یهو روزنه ای باز میشه و شروع یک دوران خوب :))))

ما بخیلیم؟

ما چشم دیدن رشد شماها رو نداریم؟

نه به خدا

  • پسر انسان

خدا وکیلی همیشه سعی کردم نه حرف ببرم نه حرف بیارم :))

هم الان هم دورانی که خام تر ، کم عقل ترو کم سن تر بودم!

حقاً به طرق مختلف، مستقیم و غیر مستقیم نشون دادم آقاااا خانم پیش من از نجف قلی و سوسن باجی حرف نزنید!

روی همین حساب معمولا تو جمع های فامیلی دیگه مخاطب غیبت ها و تمسخر ها قرار نمی گیرم

یا باهام حرف های جدی میزنند از سیاست کثیف تا فوتبال و فن آوری یا طنز و شوخی و تیکه بازی و ...

وقتی با غیبت و تهمت و تمسخر و عیب جویی همراهی نکنی طبیعتاً عین آب خوردن طرد میشی و باهات سنگین میشن

که خب بارها گفتم به کتفم!! :))

هفته پیش همکار احساساتی ( معمولا این تایپ آدم ها خیلی اهل غیبت هستند :)) )

اومد با عصبانیت شروع کرد پشت اون یکی همکار بدتر از خودش غیبت و عیب جویی و ...

دیدم عصبانیه گفتم بزنم تو پرش نزنم تو پرش!

که گفت تو عین برادری باهات راحتم ( حربه اصلی آدم های غیبت کننده :)) )

فلذا متاسفانه این بار کل مسیر دو نقطه خط بودم نه متاسفانه ردش کردم و نه همراهی کردم

سکوت بودم!

تااااااا این که گفت چه کنم از این مرده بی احساس ری اکشن بگیرم؟؟

آهاااا حرف هایی که فلانی پشت سرش زده رو لیست کنم براش

یه چیزایی ترسناکی گفت که تازه داشتم ربط فلان موضوع رو به بهمان حرف برقرار می کردم

و نفرتم از آدم های دورم بیشتر شد

حس نا امنی شدیدی گرفتم اول از همه نفرتم نسبت به خود سخن چین بیشتر شد

چون به این اصل پایبندم : کسی که از دیگرانی پیش تو غیبت میکنه قطعا از تو پیش همون دیگران هم غیبت کرده و میکنه و خواهد کرد!

خلاصه بهانه جور کردم برای ترک فضا اما با ذهن مسموم و خسته و نا امن نسبت به اطرافیان

دروغ نگفت اما راست های نفرت انگیزی گفت! لجن و نفرت بود که پراکند!

پ.ن1:

زشته مرد اهل حرف و حدیث باشه

زشته مرد حرف ببر بیار باشه

تو خونه چجوری هستید شماها؟

چقدر سخن چینی چرک و کثیفه

فردای اون روز سیاه بنده خدا منتظر این بود که من با فرد مذکور بد شم و برم تو قیافه اما نکردم

اتفاقا ازش استقبال کردم هر چند تو دلم نفرت عمیقی نسبت به هر جفتشون داشتم

القصه اگه از خدا توقع پرده پوشی داریم سر نگه دار دیگران باشیم

یه وقت پرده رو کنار بزنه بد میشه ها

اون وقت با اون لجنزار درون و کثافات بیرونمون که برای همه عیان شده چه می کنیم؟

 

پ.ن2:

هنوز دارم خوردم میخورم و سرزنش می کنم که چرا مثل جمع های فامیلی نگفتم فلانی صبر کن صبر کن

داری غیبت بهمانی می کنی! بیخیال بسپار به خدا!!!

اگرچه یادم اومد پارسال یکبار این کار کردم و غیبت کننده بدجوری بهش برخورد و رفتارش عوض شد

فلذا شیطون سستم کرد لرزانم کرد

اگه میخوایم آبرومون نره علاوه بر زبان تر تمیز باید گوش حساس به غیبت هم داشته باشیم

  • پسر انسان

گفتم تو لشگریان عشق یا تا باران بنویسم

دیدم بین من و اونا تفاوت از زمین تا آسمان شده

فلذا گفتم اگه بیان رسما فوت شد و دوستان زیادی به بلاگفا مهاجرت کردن

یه وبلاگ جدید در بلاگفا ثبت نمایم

برای روز مبادا!

ان شاء الله که حس و حال و شور برقرار باشد وگرنه ...

http://sejjn.blogfa.com

از طرف یه نویسنده موقت بی جا و مکان هرجایی :))))))

پ.ن:

https://lashgarianeshgh.blogfa.com/

 https://ahmad314.blogfa.com/

اینم دو وبلاگی که باهاشون ساااااال ها خاطره ساختم....

  • پسر انسان

خب اینجور که پیداست بیان قصد نداره باگ ها رو رفع کنه، انگار نه انگار :)))

این یعنی شروع عملیات پایین آمدن پرچم؟!

البته بگما از اول هم برای من سوال بود که مدل درآمدزایی بیان چیه؟

چه آورده اقتصادی برای این تیم داره؟

آخه خیلی پر قدرت و خفن وارد شدن

اما نه مثل باقی تبلیغی گرفتن نه سر و صدایی کردن

تا اونجایی که میدونم یه سرویس جانبی برای یه بیزنس اصلی هم نبوده و نیست

علی ای حال

بلاگفا که ترکید همه سرخورده شدیم

یه عده کلا وبلاگ نویسی رو بوسیدن گذاشتن کنار

یه عده پر قدرت اومدن بیان

یه عده هم مثل من کج دار و مریز

کم حال، بی حال، بهاری پیش اومدن

نمیدونم چرا بوی سقوط میاد :)))

حالا واقعا اگه روزی روزگاری بیان تعطیل شه ما بیانی ها چه می کنیم؟

کلا قلم می شکنیم و تعطیل میکنیم؟

یا نه میریم سراغ یه سرویس دیگه؟ کدوم سرویس آخه ؟ :))

حتما بلاگفای خدابیامرز ؟

  • پسر انسان

خروجی حوزه علمیه لزوماً مبلغ سالم العقیده و مدافع شیعه نیست

حوزه میوه تلخ سنی زده و اخوانی مسلک فرااااااون داره

نمونه؟

آخوند بی غیرت لمپنی که یقینا هم ابوبکر زندیق رو می‌شناخت هم ابوحنیفه ملعون تحریف گر رو

اما در برابر سرقت و دروغگویی ملای سنی زبونش کوتاه بود و گردنش خم!

بلد نبود؟

نه آقاجون اینقدر دروغ های اون ملا عیان بود و جواب دادن بهش ساده و کوتاه

که یه آخوند مبتدی هم می تونست با استدلال از حقانیت شیعه دفاع کنه

پس چی؟ خجالتی بود؟

نه بابا! مغزش پره از آرمان های بی ربط به مذهب

که اگر اهل بیت علیهم السلام جلوش فدا هم بشن عین خیالش نیست

آخه یادگرفته جای دیگه برای آدم های دیگه یقه پاره کنه

پ.ن:

بله لعن علنی توی تلوزیون موضوعیت نداره

اما بدتر از اون صدا و سیمای احمقی است که فکر می کنه باید

از غاصب حق اهل بیت علیهم السلام دفاع کنه!!!

ابوبکر رو نمیشناسه؟

میشناسه اولویت چیز دیگری است

این یعنی کمال بی رگی، بی غیرتی...

  • پسر انسان

تو خونه تکونی آدمی چه چیزهای آنتیکی پیدا میکنه!

تو جمع و جور کردنای امسال به 4 قطعه عکس از 4 مقطع زندگیم رسیدم!

منم که عکس می بینم قشنگ میِِرم تو عمق تاریخ!

میشکافم و میریزم بیرون، آخرش هم که جمع نمی کنم، میریزم یه گوشه ای تا باز بمونه که نکنه عطرش بپره :)

اولی متعلق به سال های اول دبیرستان بود، دوره خامی مطلق، پر از تلاطم و درد

تجربه های ناخوشایند، دوستان خوب و بد و سبک زیستن مواج! که اثراتش هنوز هم پابرجاست

دومی متعلق بود به عکس کارت غرفه داری نمایشگاه قرآن سال 87!

موی فشن، صورت شیش تیغ، ابروهای یکم مرتب و دستکاری شده :))

خلاصه پارادوکسیکال ترین حالت ممکن! با اون تیپ و قیافه و سبک زیستن

با زبون روزه میرفتم مصلی محصولات قرآنی می فروختم!

( اینجا یه سری خاطره از دوران غرفه داری چند ساله نمایشگاه قرآن نوشتم

که صلاح نبود منتشر بشه فلذا پاک کردم :))) )

دو سال بعدش هم که خودم یه موسسه ثبت کرده بودم و مستقل شده بودم مثلا!!

متناسب با حال و هوای اون موقع شبابی خوش می گذشت خلاصه:))

عکس سوم مربوط بود به اوایل تحول طوفانی عقیدتی و اخلاقی

هنوز رگه های سوسولیسم در ما بود اما خب پیراهن و ریش روی صورت کاور کرده بود قضیه رو!

و عکس چهارم که مربوط میشد به اوایل دوران متاهلی، یک پارچه آقا دسته گل و مودب :))

کی ؟ همون احمد سوسول دبیرستان و سال های اول دانشگاه با اون پیشینه!!

گر نگهدار من آنست که من می دانم

شیشه را دربغل سنگ نگه می دارد

چی میخواستم بگم؟ انگار نخ اصلی از دستم در رفت :))

آره واقعا زندگی مثل سیب آویزون روی درخت میمونه که یهو می افته پایین

چرخ می خوره چرخ میخوره تاااااا این که بالاخره برسه روی زمین سفت و خشن!

همونقدر پرکنش، همون اندازه پر حرکت و همونقدر کوتاه!!!!

چیزی که این وسط بهش رسیدم این بخش از آیه شریفه است: 

بیدک الخیر!

معناش جبر فلسفی نیست!

یقینا سرخوشی و وادادگی عرفانی هم نیست!

اما یادمون باشه ما تو مِلک خداییم، خدای مهربان، ستار العیوب و مقتدر!

شعار میدم؟ نه به خدا دارم اونی که بهش رسیدم میگم!

وقتی تو زمین خدا بازی میکنیم، باید حواسمون باشه که با نعمت اختیاری که داده بهمون گند نزنیم

چون همون اندازه که مهربونه، مقتدر هم هست

هر لحظه بخواد میتونه بزنه پس کله و کار رو یکسره کنه

کار یکسره کردن لزوما به معنای عذاب لحظه ای نیست

عقب افتادن، پیچ خوردن، بی برکت شدن عمر و ... تا به خودت بیایی

اما باهاش که باشی برات خیر میچینه :)

چی دارم میگم؟

خیال حوصله بحر می پزد، هیهات

چه هاست در سر این قطره محال اندیش

 اما اصل مطلب

از زاهد بی مغز مجو معرفت عشق

کف از دل دریا چه خبر داشته باشد

  • پسر انسان

امروز تو آیینه دیدم عههههه به سلامتی موهای سپید ریشم داره بیش از پیش خودنمایی می کنند

این یعنی به زودی بخش قابل توجهی از صورت سپید خواهد شد

حس خوب بزرگ تر شدن بهم دست داد

این یعنی دارم چند قدم به مرگ نزدیک تر میشم!

نگران شدم؟

نه بابا خبری از افسردگی و نا امیدی نیست

بلکه یه حس خوب از جنس احساس های آمادگی قبل سفر بود!

خیلی به خودم مطمئنم؟

من؟

با این پرونده بدبدنخور؟

قطعا بنده بدردبخوری برای پروردگار نبودم

یقینا شیعه خوبی برای امام عصر علیه السلام نبودم

اما بزرگترین گناه نا امیدی از پروردگاره :)

قابل نبودیم اما عنایت کردن نمک محبت به آل الله و بغض به دشمنانشون رو

حقیقتا خیلی به مدد امیرالمومنین علیه السلام و چشم پوشی حضرت خالق امیدوارم.

افوض امری الی الله :)

پ.ن:

از دوره نوجوانی با همه تغییرات و گند زدن ها یه شعر رو خیلی دوست داشتم و دارم

تقریبا هر روز با الحان مختلف زمزمه می کنم:

سرمایۀ محبت زهراست دین من

من دین خویش را به دو دنیا نمی‌دهم

گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا

یک ذره از محبت زهرا نمی‌دهم

  • پسر انسان

امروز ما باید خوشحال باشیم و ذوق کنیم

چرا؟

چون گشایشی قراره تو زندگی ما ایجاد بشه؟

کشور دوم نفت و گازی جهان بالاخره بعد 40 سال فکری به حال سوخت کرده؟

هوا خوب میشه؟

نه نه

میگن قراره حاکمیت محترم درباره رفع فیلتر تصمیم بگیره

و یکی از حقوق اساسی ما رو که ازمون گرفته بود رو

با منت و مصلحت اندیشی و برگزاری جلسات متعدد

به صورت قطره چکانی بهمون برگردونه

برای این ما باید ذوق کنیم و بگیم چه روز خوبی

باید تشکر هم کنیم!

خاصیت زندگی در عصر غیبت همینه دیگه

نتیجه غیبت ظاهری ولی الله همینه

نکبت و ابتلاء و درد و گرفتاری و ...

  • پسر انسان

به خودم میگم:

کم حرف زدن رو اندازه خود حرف زدن بلد نیستی

اگه بلد بودی الان اوضاع متفاوت بود.

زبان و زبان و زبان!

تو هر چی باید سرک بکشیم

نظر بدیم

حرف زدن زیاد و بی مورد، وقار و هیبت رو میگیره

پر حرفی شخصیت شکنه!

در عوض سکوت طولانی واقعا هیبت و حکمت میاره

دیدم که میگما

پدر بزرگم اینجوری بود

اهل سکوت طولانی، حکیم، شیخ و البته خنده رو.

کم بگو احمد...

  • پسر انسان

القاعده، طالبان، تحریر الشام، جبهه النصره، داعش و اخوان المسلمین همه میوه تفکر پایه ای سلفی - جهادی هستند.

اصلا یکی از شعارهای اصلی اخوان المسلمین به سرکردگی حسن البنا این بود که ما سلفی هستیم!!

حالا بنیان گذار سلفی گری کی بود؟ احسنت ابن تیمیه ملعون دشمن درجه یک اهل البیت علیهم السلام!

چرا همه زیر یک پرچم نیستند؟

تفاوت در شیوه ها، خرده هدف ها و سیره باعث افتراق های اساسی شده وگرنه همه میخواهند:

- فلسطین را آزاد کنند

- همه تابع اسلام عمری هستند و معتقد به حسبنا کتاب الله

- همه به تعطیل عقل رای می دهند

- همه ضد امپریالیسم هستند

اسراییل هم از ترس قدرت گرفتن این تفکر در بیخ گوشش، غاصبانه در حال تاختن به سوریه است

و تا به امروز به 20 کیلومتری دمشق هم رسیده! حالا تا عصر نمی دونم به کجا میرسه

تحریرالشامی ها هم که رسما دیروز اعلام کردند هدف بعدی ما آزادی قدس است!

بذار برسی جات سفت بشه نیومده نخواه برو:)))

یه عده هم میگن رژیم نجس صهیونیستی و تحریرالشام پشت پرده هایی دارند

واقعا هم بعید نیست، الله عالم اما ظاهر اینه دیگه

خب حالا سرکرده تحریرالشام کیست؟

الجولانی همو که در سال 2011 رییس بخش سوریه داعش بود!!!

2013 با القاعده بیعت کرد و چند سال بعد هم جدا شد و جبهه النصره را تشکیل داد

خلاصه بگم که هسته فکری یکی است فقط ریش ها کوتاه شده اند، موها اصلاح شده و سیره بیرونی تغییر کرده است.

اما این وسط یه انگل پلشتی مثل حسین رونقی توییت زده:

زنده باد سوریه آزاد!!!

همینقدر مخ تعطیل دیگه

پ.ن خیلی مهم:

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین و الائمه المعصومین علیهم السلام :)

  • پسر انسان

برام سواله

تو ایام فاطمیه علیها السلام از چی میگید دقیقا؟

اگه این واقعه شوم و مهم و حیاتی رو شرح نمیدید

اگه از دشمنی غاصبین و مکتب سقیفه نمیگید

اگه از اهداف پشت پرده و نتیجه احراق خانه حضرت زهرا سلام الله علیها نمیگید

اگه از ثمره و میوه این جنایت نمیگید

دقیقا از چی حرف میزنید؟

اصلا چرا فاطمیه رو اقامه می کنیم؟

حرمت امیرالمومنین علیه السلام هتک شد؟ جدا؟ مهمه؟

مادر شهید شدن؟

میگم چی شد که صدیقه طاهره شهیده شد؟

کیا زدن؟

چجوری زدن؟

چرا زدن؟

نتیجه چی شد؟

عه کاسه کوزه ها ریخت بهم؟

صلاح نیست گفته بشه؟

قدیمی شده؟

چیز جدید بگم؟

تحلیل منطقه خوبه؟

پ.ن:

بماند که دیگه این روز ها خیلی از مثلا مذهبی ها

دیگه دغدغه ولایت و فاطمیه ندارند.

در یک بی غیرتی محض دست و پا میزنند

این اولین نتیجه قیاس!

  • پسر انسان