ســــجــــــنــــــــ

ســــجــــــنــــــــ

فرج وقتی می رسد که دل از همه ببریم و فقط حضرت باران را بخواهیم...
#تشنگی

کلمات کلیدی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۴۳ مطلب توسط «پسر انسان» ثبت شده است

با هم وبلاگ نویسی شروع کردیم

80 درصد زمان دانشگاه رو با هم بودیم

هر روز کلی پیام و رد و بدل می کردیم

با هم کلی خندیدیم

خروار خروار کل کل داشتیم

آخرش چی شد؟

اون شهید شد و من موندم!

رفت؟

وقتی پوستر شهادتش رو دیدم جا خوردم

بغضم ترکید کلی گریه کردم

ولی باز باور نمی کردم

اومدم دوباره بهش پیام بدم دیدم سه روزه آنلاین نیست!

اصلا تو اینستا بعد خانومم آی دی محمدحسن بود همیشه

از بس بهش پیام دادم و بهم پیام داد

اما چی شد؟

آنی رفت!

با دو تا بچه رفت!

حالا الان یک هفته است دیگه به هیچ کس پیام نمیدم

دیگه بابت روزمرگی ها نخندیدم

تازه فهمیدم دنیا چقدر سفت و جدیه

چقدر زود می گذره

گفتم اونو قوم یهود زد

منم فرجی بشه چهارشنبه که میرم کربلا یه ناصبی بزنه

بهش گفتم بیاد به خوابم هنوز که نیامده

دل نکندم فقط دارم سعی میکنم عادت کنم...

پ.ن:
بر یهودی و یهودی دوست لعنت

منت بذارید فاتحه ای برای رفیق شهید ما قرائت بفرمایید.

  • پسر انسان

جدای هر بحث سیاسی و اختلاف عقیده ای که هست

باید تو غیرت اونی که دم از ایران میزنه و پشت یهود عنود ایستاده شک کرد!

دم از انسانیت دم از تمدن ایران میزنی

بعد سر عرض اندام صهیونیست ها ابراز خوشحالی میکنی؟

یه سری چیزا به لقمه ای که خوردی هم بر میگرده

به امید نابودی رژیم منحوس صهیونیستی

پ.ن1:

به شخصه بیشتر از همه سر شهادت سرلشکر باقری غصه خوردم

مثلش نیست...

پ.ن2:

یا رب فرج امام ما را برسان....

  • پسر انسان

در عین حالی که خیلی شوخ، اجتماعی و برونگرا رفتار میکنم

اما وقتی صحبت کردنم با عموم آدم ها از 5 دقیقه بیشتر میشه دیگه کلافه میشم

مدام میخوام بلند شم یا ول کنم برم و اصلا هم فیلم بازی کردن بلد نیستم

و اصلا ادامه نمیدم!

این 5 دقیقه مختص آدم هایی است که باهاشون اوکی هستم

وای به حال کسی که ازش خوشم نیاد! تو بگو یک توقف کوتاه! اصلا حالشو ندارم!

البته حساب همسرم جداست با ایشون ساعت ها حرف میزنیم و خسته نمیشم

اما بقیه آدم ها ؟

نمی دونم باید بذارم رو حساب پیر شدنم یه 67 رو به زوال؟

یا نکنه بی صدا نشانه های کبر در من فعال شده و مغرورانه رفتار میکنم

آخه پولدار و بی پول، با سواد و بیسواد، سیاه و سفید و ... نداره

اهل اینجور فرق گذاشتن ها نیستم

یا که افسردگی پنهانم داره گسترش پیدا میکنه و من نمی فهمم!

خلاصه حس میکنم طبیعی نیستم

پ.ن:

ولی انصافا همکاری که هر بار میاد جلو آرامش و سکوتت رو مداااام در طول روز بهم میزنه رو میشه تحمل کرد؟

مخصوصا که مهر طلب باشه و مدام شوخی های چرت کنه

بنده خدا وقتی می بینه من نمی خندم ول نمی کنه بره

یهو میره کانال بعدی و حرف جدی به شدت بیخود میزنه!

همین آدم اگه یکبار از عملکردش در بخش های مختلف انتقاد کنی انگار تیر به کبدش زدی

و گاردی عجیب میگیره

چرا؟

چون مهر طلبه

چرا؟

چون عزت نفسش پایینه

خب وظیفه من چیه؟

حد رفتار درست و غلط چیه اینجا که رفتارم حمل بر کبر نشه؟

  • پسر انسان

امروز برادران مومن و متعهد کاسب تحریم بعد مدت ها یه جون تازه ای گرفتن

و به آینده روشن امیدوارتر از قبل شدن

در نا امیدی بسی امید است

پایان شب سیه سپید است

یعنی همینا، تو اوج نا امیدی یهو روزنه ای باز میشه و شروع یک دوران خوب :))))

ما بخیلیم؟

ما چشم دیدن رشد شماها رو نداریم؟

نه به خدا

  • پسر انسان

خدا وکیلی همیشه سعی کردم نه حرف ببرم نه حرف بیارم :))

هم الان هم دورانی که خام تر ، کم عقل ترو کم سن تر بودم!

حقاً به طرق مختلف، مستقیم و غیر مستقیم نشون دادم آقاااا خانم پیش من از نجف قلی و سوسن باجی حرف نزنید!

روی همین حساب معمولا تو جمع های فامیلی دیگه مخاطب غیبت ها و تمسخر ها قرار نمی گیرم

یا باهام حرف های جدی میزنند از سیاست کثیف تا فوتبال و فن آوری یا طنز و شوخی و تیکه بازی و ...

وقتی با غیبت و تهمت و تمسخر و عیب جویی همراهی نکنی طبیعتاً عین آب خوردن طرد میشی و باهات سنگین میشن

که خب بارها گفتم به کتفم!! :))

هفته پیش همکار احساساتی ( معمولا این تایپ آدم ها خیلی اهل غیبت هستند :)) )

اومد با عصبانیت شروع کرد پشت اون یکی همکار بدتر از خودش غیبت و عیب جویی و ...

دیدم عصبانیه گفتم بزنم تو پرش نزنم تو پرش!

که گفت تو عین برادری باهات راحتم ( حربه اصلی آدم های غیبت کننده :)) )

فلذا متاسفانه این بار کل مسیر دو نقطه خط بودم نه متاسفانه ردش کردم و نه همراهی کردم

سکوت بودم!

تااااااا این که گفت چه کنم از این مرده بی احساس ری اکشن بگیرم؟؟

آهاااا حرف هایی که فلانی پشت سرش زده رو لیست کنم براش

یه چیزایی ترسناکی گفت که تازه داشتم ربط فلان موضوع رو به بهمان حرف برقرار می کردم

و نفرتم از آدم های دورم بیشتر شد

حس نا امنی شدیدی گرفتم اول از همه نفرتم نسبت به خود سخن چین بیشتر شد

چون به این اصل پایبندم : کسی که از دیگرانی پیش تو غیبت میکنه قطعا از تو پیش همون دیگران هم غیبت کرده و میکنه و خواهد کرد!

خلاصه بهانه جور کردم برای ترک فضا اما با ذهن مسموم و خسته و نا امن نسبت به اطرافیان

دروغ نگفت اما راست های نفرت انگیزی گفت! لجن و نفرت بود که پراکند!

پ.ن1:

زشته مرد اهل حرف و حدیث باشه

زشته مرد حرف ببر بیار باشه

تو خونه چجوری هستید شماها؟

چقدر سخن چینی چرک و کثیفه

فردای اون روز سیاه بنده خدا منتظر این بود که من با فرد مذکور بد شم و برم تو قیافه اما نکردم

اتفاقا ازش استقبال کردم هر چند تو دلم نفرت عمیقی نسبت به هر جفتشون داشتم

القصه اگه از خدا توقع پرده پوشی داریم سر نگه دار دیگران باشیم

یه وقت پرده رو کنار بزنه بد میشه ها

اون وقت با اون لجنزار درون و کثافات بیرونمون که برای همه عیان شده چه می کنیم؟

 

پ.ن2:

هنوز دارم خوردم میخورم و سرزنش می کنم که چرا مثل جمع های فامیلی نگفتم فلانی صبر کن صبر کن

داری غیبت بهمانی می کنی! بیخیال بسپار به خدا!!!

اگرچه یادم اومد پارسال یکبار این کار کردم و غیبت کننده بدجوری بهش برخورد و رفتارش عوض شد

فلذا شیطون سستم کرد لرزانم کرد

اگه میخوایم آبرومون نره علاوه بر زبان تر تمیز باید گوش حساس به غیبت هم داشته باشیم

  • پسر انسان

گفتم تو لشگریان عشق یا تا باران بنویسم

دیدم بین من و اونا تفاوت از زمین تا آسمان شده

فلذا گفتم اگه بیان رسما فوت شد و دوستان زیادی به بلاگفا مهاجرت کردن

یه وبلاگ جدید در بلاگفا ثبت نمایم

برای روز مبادا!

ان شاء الله که حس و حال و شور برقرار باشد وگرنه ...

http://sejjn.blogfa.com

از طرف یه نویسنده موقت بی جا و مکان هرجایی :))))))

پ.ن:

https://lashgarianeshgh.blogfa.com/

 https://ahmad314.blogfa.com/

اینم دو وبلاگی که باهاشون ساااااال ها خاطره ساختم....

  • پسر انسان

خب اینجور که پیداست بیان قصد نداره باگ ها رو رفع کنه، انگار نه انگار :)))

این یعنی شروع عملیات پایین آمدن پرچم؟!

البته بگما از اول هم برای من سوال بود که مدل درآمدزایی بیان چیه؟

چه آورده اقتصادی برای این تیم داره؟

آخه خیلی پر قدرت و خفن وارد شدن

اما نه مثل باقی تبلیغی گرفتن نه سر و صدایی کردن

تا اونجایی که میدونم یه سرویس جانبی برای یه بیزنس اصلی هم نبوده و نیست

علی ای حال

بلاگفا که ترکید همه سرخورده شدیم

یه عده کلا وبلاگ نویسی رو بوسیدن گذاشتن کنار

یه عده پر قدرت اومدن بیان

یه عده هم مثل من کج دار و مریز

کم حال، بی حال، بهاری پیش اومدن

نمیدونم چرا بوی سقوط میاد :)))

حالا واقعا اگه روزی روزگاری بیان تعطیل شه ما بیانی ها چه می کنیم؟

کلا قلم می شکنیم و تعطیل میکنیم؟

یا نه میریم سراغ یه سرویس دیگه؟ کدوم سرویس آخه ؟ :))

حتما بلاگفای خدابیامرز ؟

  • پسر انسان

خروجی حوزه علمیه لزوماً مبلغ سالم العقیده و مدافع شیعه نیست

حوزه میوه تلخ سنی زده و اخوانی مسلک فرااااااون داره

نمونه؟

آخوند بی غیرت لمپنی که یقینا هم ابوبکر زندیق رو می‌شناخت هم ابوحنیفه ملعون تحریف گر رو

اما در برابر سرقت و دروغگویی ملای سنی زبونش کوتاه بود و گردنش خم!

بلد نبود؟

نه آقاجون اینقدر دروغ های اون ملا عیان بود و جواب دادن بهش ساده و کوتاه

که یه آخوند مبتدی هم می تونست با استدلال از حقانیت شیعه دفاع کنه

پس چی؟ خجالتی بود؟

نه بابا! مغزش پره از آرمان های بی ربط به مذهب

که اگر اهل بیت علیهم السلام جلوش فدا هم بشن عین خیالش نیست

آخه یادگرفته جای دیگه برای آدم های دیگه یقه پاره کنه

پ.ن:

بله لعن علنی توی تلوزیون موضوعیت نداره

اما بدتر از اون صدا و سیمای احمقی است که فکر می کنه باید

از غاصب حق اهل بیت علیهم السلام دفاع کنه!!!

ابوبکر رو نمیشناسه؟

میشناسه اولویت چیز دیگری است

این یعنی کمال بی رگی، بی غیرتی...

  • پسر انسان

تو خونه تکونی آدمی چه چیزهای آنتیکی پیدا میکنه!

تو جمع و جور کردنای امسال به 4 قطعه عکس از 4 مقطع زندگیم رسیدم!

منم که عکس می بینم قشنگ میِِرم تو عمق تاریخ!

میشکافم و میریزم بیرون، آخرش هم که جمع نمی کنم، میریزم یه گوشه ای تا باز بمونه که نکنه عطرش بپره :)

اولی متعلق به سال های اول دبیرستان بود، دوره خامی مطلق، پر از تلاطم و درد

تجربه های ناخوشایند، دوستان خوب و بد و سبک زیستن مواج! که اثراتش هنوز هم پابرجاست

دومی متعلق بود به عکس کارت غرفه داری نمایشگاه قرآن سال 87!

موی فشن، صورت شیش تیغ، ابروهای یکم مرتب و دستکاری شده :))

خلاصه پارادوکسیکال ترین حالت ممکن! با اون تیپ و قیافه و سبک زیستن

با زبون روزه میرفتم مصلی محصولات قرآنی می فروختم!

( اینجا یه سری خاطره از دوران غرفه داری چند ساله نمایشگاه قرآن نوشتم

که صلاح نبود منتشر بشه فلذا پاک کردم :))) )

دو سال بعدش هم که خودم یه موسسه ثبت کرده بودم و مستقل شده بودم مثلا!!

متناسب با حال و هوای اون موقع شبابی خوش می گذشت خلاصه:))

عکس سوم مربوط بود به اوایل تحول طوفانی عقیدتی و اخلاقی

هنوز رگه های سوسولیسم در ما بود اما خب پیراهن و ریش روی صورت کاور کرده بود قضیه رو!

و عکس چهارم که مربوط میشد به اوایل دوران متاهلی، یک پارچه آقا دسته گل و مودب :))

کی ؟ همون احمد سوسول دبیرستان و سال های اول دانشگاه با اون پیشینه!!

گر نگهدار من آنست که من می دانم

شیشه را دربغل سنگ نگه می دارد

چی میخواستم بگم؟ انگار نخ اصلی از دستم در رفت :))

آره واقعا زندگی مثل سیب آویزون روی درخت میمونه که یهو می افته پایین

چرخ می خوره چرخ میخوره تاااااا این که بالاخره برسه روی زمین سفت و خشن!

همونقدر پرکنش، همون اندازه پر حرکت و همونقدر کوتاه!!!!

چیزی که این وسط بهش رسیدم این بخش از آیه شریفه است: 

بیدک الخیر!

معناش جبر فلسفی نیست!

یقینا سرخوشی و وادادگی عرفانی هم نیست!

اما یادمون باشه ما تو مِلک خداییم، خدای مهربان، ستار العیوب و مقتدر!

شعار میدم؟ نه به خدا دارم اونی که بهش رسیدم میگم!

وقتی تو زمین خدا بازی میکنیم، باید حواسمون باشه که با نعمت اختیاری که داده بهمون گند نزنیم

چون همون اندازه که مهربونه، مقتدر هم هست

هر لحظه بخواد میتونه بزنه پس کله و کار رو یکسره کنه

کار یکسره کردن لزوما به معنای عذاب لحظه ای نیست

عقب افتادن، پیچ خوردن، بی برکت شدن عمر و ... تا به خودت بیایی

اما باهاش که باشی برات خیر میچینه :)

چی دارم میگم؟

خیال حوصله بحر می پزد، هیهات

چه هاست در سر این قطره محال اندیش

 اما اصل مطلب

از زاهد بی مغز مجو معرفت عشق

کف از دل دریا چه خبر داشته باشد

  • پسر انسان

امروز تو آیینه دیدم عههههه به سلامتی موهای سپید ریشم داره بیش از پیش خودنمایی می کنند

این یعنی به زودی بخش قابل توجهی از صورت سپید خواهد شد

حس خوب بزرگ تر شدن بهم دست داد

این یعنی دارم چند قدم به مرگ نزدیک تر میشم!

نگران شدم؟

نه بابا خبری از افسردگی و نا امیدی نیست

بلکه یه حس خوب از جنس احساس های آمادگی قبل سفر بود!

خیلی به خودم مطمئنم؟

من؟

با این پرونده بدبدنخور؟

قطعا بنده بدردبخوری برای پروردگار نبودم

یقینا شیعه خوبی برای امام عصر علیه السلام نبودم

اما بزرگترین گناه نا امیدی از پروردگاره :)

قابل نبودیم اما عنایت کردن نمک محبت به آل الله و بغض به دشمنانشون رو

حقیقتا خیلی به مدد امیرالمومنین علیه السلام و چشم پوشی حضرت خالق امیدوارم.

افوض امری الی الله :)

پ.ن:

از دوره نوجوانی با همه تغییرات و گند زدن ها یه شعر رو خیلی دوست داشتم و دارم

تقریبا هر روز با الحان مختلف زمزمه می کنم:

سرمایۀ محبت زهراست دین من

من دین خویش را به دو دنیا نمی‌دهم

گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا

یک ذره از محبت زهرا نمی‌دهم

  • پسر انسان