ســــجــــــنــــــــ

ســــجــــــنــــــــ

فرج وقتی می رسد که دل از همه ببریم و فقط حضرت باران را بخواهیم...
#تشنگی

کلمات کلیدی
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۱۴۹ مطلب توسط «پسر انسان» ثبت شده است

آقای شهرام گودرزی حرکتی رو شروع کرده و تقریبا هم جریان ساز شده

تارگتش هم اینه که سالروز وفات کوروش کبیر به مانند اربعین مردم قطار شن سمت پاسارگاد

موفق بشه یا نشه امیدوارم برخورد قهری همیشگی روزی این جماعت نشه

آقا احترام بذاریم به اختلاف سلیقه! این جماعت به این قضیه اعتقاد دارند

و انجام این برنامه چیزی از ما کم نمی کنه! 

اتفاقا به نظرم که باید براشون شرایط و زیر ساخت ها فراهم بشه

که این دوگانگی ساختگی اربعین و مناسک مذهبی و غیرش شکسته بشه در ذهن خیلی ها

آخه هنوز یه عده فکر می کنند اربعین رو جمهوری اسلامی داره تامین می کنه!!

این به کنار اما واقعا این وسط رفتار اقای گودرزی جای تاسف و تعجب داره!

روشنفکری یعنی توهین به عقیده مخالف؟

نمیشد شما به پیروان اهل بیت علیهم السلام احترام بذاری و در عین حال از حرکت خودت دفاع کنی؟

این که با تمسخر از پیاده روی اربعین و حرم سیدالشهدا علیه السلام یاد می کنی برگرفته از یک حقارت درونی نیست؟

حس می کنی جمعیت میلیونی اربعین باعث تحقیر شما شدن و میشن؟

فکر می کنی ما جماعت مذهبی با هر گرایشی چه رفقای سیاسی چه من غیر سیاسی

به ایرانی بودنمون افتخار نمی کنیم؟

خوشحال نیستیم که تو مملکت فرودسی و کوروش و حافظ و سعدی به دنیا اومدیم؟

ایران فقط برای شماست؟

به خدا که هر وقت به این مملکت حمله شد صف اول متدینین بودن که رفتن و از این آب و خاک و ناموس دفاع کردن

شما که مسلط به تاریخ هستید نگید که نمی دونستید که بوی غرضش تا بیان میاد!

چقدر آدم به اصطلاح و تعارف "وطن پرست" براتون قطار کنم که دم از کوروش می زدن

اما وقت حمله دشمن رفتن تو سوراخ موش پنهان شدن؟

پ.ن:
همان طور که عرض شد من یه بچه شیعه ای هستم که دست بر قضا عاشق ایرانم هست!

و از جمله تفریحات قبل ازدواج خواندن تاریخ ایران بود آن هم با ذوق!

اما حقیقتا نژاد پرست نیستم! در گوشی حب وطن دارم اما وطن پرست هم نیستم :)))

چون معتقدم این مرزبندی ها اعتباری و موقتی هستند!

ملاک برتری نه به نژاده نه قومیت نه رنگ پوست!

اگه مسخره نمی کنید بگم تو مسلک من میگن ان اکرمکم عند الله اتقیکم!

حالا میخواد شهروند اسلو باشه یا بصره یا قم یا کیپ تاون!

تقوا نه؟ همون انسانیتی که شما میگید :)))

ولی دیگه زشته تو این دوران هنوز هم عرب و عجم کنیم!

دسته بندی ما آریایی و غیر آریایی باشه!

به خدا که من خاورمیانه ای و ادوارد اهل اسکاندیناوی همه مخلوق یک پروردگار هستیم!

من فکر می کردم صف بندی های نژادی سالیانی است که ور افتاده!

انگار به قوت خودش باقیه!

  • پسر انسان

دیروز کلیپ تاسف باری دیدم!

یه عالم وهابی به اسم ابوعایشه میاد پشت خط یک برنامه عربی شیعی

صحبت در خصوص ذریه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بالا می گیره

کارشناس میگه ذریه و ابنا پیامبر صلی الله علیه و آله چه کسانی بودند؟

ابو عایشه میگه: حسن و حسین!

کارشناس میگه: مادرشون کی بود؟

ابوعایشه میگه: فاطمه!

کارشناس میگه: پدرشون کی بود؟

سنی متعصب میگه: ابنا فاطمه!

کارشناس میگه: آقا پدرشون؟؟

سنی متعصب ابوعایشه میگه: جدشان رسول الله بود

کارشناس میگه: شوهر فاطمه کی بود؟

ابوعایشه جواب نمیده

کارشناس میگه: آیا فاطمه مثل مریم بدون شوهر بچه دار شد؟

باز سنی میگه: حسن و حسین فرزندان رسول الله بودند!!!!!

و خلاصه تا آخر برنامه حتی لیاقت پیدا نمی کنه اسم مبارک امیرالمومنین علیه السلام رو از شدت بغض و کینه به زبان بیاره

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مولانا امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:

لا یُحِبُّکَ إلّا مؤمنٌ ، ولا یُبغِضُکَ إلّا منافقٌ . [کنز العمّال : 32878 ]

ملاک و متر ایمان "علی" است ولا غیر!

رفقا ولا غیر!

خداوکیلی ببین چقدر باید پلید باشی که حتی نتونی 
نام مبارک امیرالمومنین علیه السلام رو بر زبان جاری کنی!!

الحمدلله بابت نعمت ولایت

پ.ن:

الله اکبر از این روایت:

عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیهما السلام قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِیّاً ع عَلَماً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ

فَمَنْ عَرَفَهُ کَانَ مُؤْمِناً

وَ مَنْ أَنْکَرَهُ کَانَ کَافِراً

وَ مَنْ جَهِلَهُ کَانَ ضَالًّا

وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَیْئاً کَانَ مُشْرِکاً

وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَایَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ.

الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص 437

امام باقر علیه السلام فرمود:

به راستى خدا عز و جل على علیه السلام را نشانه‌اى میان خود و خلقش گماشته

هر که او را بشناسد مؤمن است

و هر که او را منکر باشد کافر است

و هر که به او نادان ماند گمراه است

و هر که با او دیگرى را به امامت منصوب داند مشرک است

و هر که به ولایت او در آید به بهشت رود.

  • پسر انسان

من زیاد تعارف کردن رو بلد نیستم

خانومم میخنده میگه: احمدددددد واقعا عجیبی :)))

طرف میگه منزل ما تشریف بیارید خوشحال میشیم در خدمتتون باشیم

ولی تو در عین ناباوری به بعضی ها حتی یه تعارف الکی هم نمیکنی!

یعنی نمیگم نه اختیار دارید فعلا که نوبت شماست شما تشریف بیارید در خدمتتون باشیم

به خدا نیایید ناراحت میشم! قابل نمیدونید مارو؟؟

حالا خانوم من اگه هم تعارف میکنه واقعا اون لحظه دوست داره فلانی و بهمانی بیان خونه ما

خب چون روی باز و پذیرایی داره

ولی خب من همیشه حالم تو یه مود نیست دیگه :))

خوبه ؟ بده؟

آقا دوست ندارم با فلانی رفت و آمد کنم ولو به اندازه 5 دقیقه! ولو  این که فلانی مشتاق باشه به رفت و آمد

یا مثلا این هفته اصلا شرایط پذیرایی از مهمون رو ندارم به هر دلیل

برای چی باید دعوت الکی کنم ؟

دعوت بگیره بیاد خونمون من نباشم یا حالم مساعد نباشه بهش بر نمیخوره؟

هدف از رفت و آمد چیه؟

تیک زدن چک لیست مهمونی ها؟!

یا همکاری اهل حرف بردن و آوردنه در عین حال شدیدا دوست داره حرف بزنه

از وقتی که این صفتش برام محرز شده دیگه باهاش نمیگم نمیخندم

اون شوخی میکنه من یا لبخند میزنم یا جواب نمیدم یا حرف عوض میکنم

چون اصلا حال خوبی باهاش ندارم!

بی احترامی نمی کنم بهش حالشم نمی گیرم اما دیگه صمیمیتی در کار نیست

نمی دونم شاید رفتارم ضد اجتماعیه

اما واقعا آدم منزوی و بی عاطفه ای نیستم

فکر می کنم دیگران ترجیح میدن ما آدم همیشه پایه، آماده و پذیرایی باشیم

ولو این که این آمادگی ظاهری باشه

اما نمی دونند به نفعشونه که طرف مقابل واقعا احساس و خواسته واقعیش رو بیان کنه

خود خودش باشه

تکلیفش با خودش معلومه اینجوری دیگه

چی بگم والا :)))

  • پسر انسان

گفتم یکم بیشتر از خودم بنویسم :))

خدارو چه دیدی شاید پیمانه پر شد و زود رفتیم و محمدحسن و محمدحسین بزرگ شدن

و رسیدن به وبلاگ باباشون، خواستن وقت بذارن بخونند ببینند چی به چی بوده

جونم براتون بگه دهه هشتاد اوج سیاسی بودن من بود

نوک نوک قله بودم، میتینگ، سمینار، کلاس، مطالعه، ستاد انتخاباتی، مسئولیت های مختلف تو بسیج و ...

وقتی لشگریان عشق رو زدم این شور سیاسی دیگه به اوج رسید

مخصوصا که شهید محمدحسن احدی نژاد و محمد زارعی هم باهام بودن فلذا هیجان بیشتر هم شد

یک سری از پست ها رفت فارس، مشرق و ... انگیزه بیشتر هم شد

وقت خالی پیدا می کردیم پست می نوشتیم، باز مباحثه و مناظره می کردیم

مخصوصا که رفقای جدیدی هم پیدا کرده بودم از جمله علی زکریایی و ...

حاج علی؟ جانم؟ بیا فلان وبلاگ آتئیسته، بهمان وبلاگ ضد انقلابه بریزیم بهم

میریختیم بهم، فقط وبلاگ هم نبود، یکم تو فیس بوک هم فعال بودیم

تو همین مسیر پر هیجان وبلاگ نویسی بودم که با همسرم آشنا شدم

خیلی زود ایشون شدن مخاطب خاص مطالبم

کنجکاوانه تمام پست های وبلاگ و نظراتش رو خوندم در نتیجه بیشتر شیفته شدم

حتی وبلاگ دوستانش هم می خوندم تا اطلاعاتم کامل تر بشه

فلذا اینقدر خوندم که دوستانش رو هم شناختم :))

بعد از یک مدتی همسرم متوجه این علاقه و توجه من شد

دیری نپایید که ایشونم هم پیگیر و علاقه مند شد :)))

وبلاگ باز می کردم بعد هر پست منتظر بودم کامنت ایشون رو ببینم، می دیدم و قند تو دلم آب میشد

یه وبلاگ دومی هم داشتم تا باران، اونجا دل نوشته می نوشتم

بعد این شیفتگی اونجا تبدیل شد به محفلی برای نوشتن های غیر مستقیم برای او!

این نکته رو متذکر بشم رابطه ما ابدا به سمت دوستی و این مباحث نرفت

دیگه بعد کلی تجربه پخته تر شده بودم و همسرم هم بسیار مقید بود :)

ممارست، صبر و پیگیری من ادامه دار شد

هر جا نشانی از ایشون بود حاضر میشدم :)))

از غرفه دانشگاهشون تو نمایشگاه کتاب بگیر تا کلاس مشترک خبرنگاری :)))

اونجا هم ارتباط صمیمانه شکل نگرفت اما علاقه و عشق به حد اعلای خودش رسید

سال سوم دیگه رسما پست رمزدار می نوشتم و رمز میدادم، کامنت ها عمیق تر شدن

تا این که دل رو زدم به دریا و بعد کلی صحبت با بابا و مامان رفتیم خواستگاری :))

پدر همسر خیلی سفت و سخت بود فلذا پروسه خواستگاری ما یک سال طول کشید

اما سماجت من باعث شد از خواستگاری به جلسات آشنایی برسیم

دیگه جلسات آخر کار تمام شده بود، به بهانه آشنایی جلسه میذاشتیم اما هدف فقط دیدار بود:)

نشون به اون نشون که بعد هر دیدار عکس حواشی جلسه پست اینستاگرام میشد اما خب اسمش آشنایی بود

سماجت ما ، وساطت اساتید مشترک و صحبت های اساتید دانشگاه امام صادق علیه السلام

باعث شد که در نهایت ما سال 94 بهترین فصل زندگی خودمون رو شروع کنیم ، عروسی و این حرف ها :))

بلاگفا هم که ترکیده بود فلذا حضور ما حقیقی با چاشنی اینستاگرام بود

من این وسط اینجا رو هم زده بودم میومدم سر میزدم اما اصل فعالیتم اینستاگرام بود

هنوز یک سال نشده بود که تحقیقات و واکاوی اعتقادی سیاسی ما شروع شد

یک سال تحقیق مستمر و صحبت با اساتید مختلف حتی نمایندگان مراجع در ایران و عراق

ما رو رسوند به نقطه جدید زندگی :)

نقطه جدید زندگی چجوریه؟

بماند، دیگه پست طولانی شد

اوصیکم بتقوی الله :)))

پ.ن:

رفیقم علیرضا در متن داستان ما بود میگفت میذاری بچه هات هم مثل خودت مجازی ازدواج کنند؟

میگفتم اگه مثل ما باشند، اگه ملاحظات و رعایت های ما رو داشته باشند، آره چرا نذارم؟ میذارم :)

  • پسر انسان

حقیقتا بعد از فوت پدر بزرگای عزیزم که به فاصله نسبتا کوتاهی از هم رفتن دیگه مرگ عزیز رو تجربه نکردم

تااااا 40 روز پیش که رفیقم برادرم عزیزم شهید محمدحسن احدی نژاد رفت

به نوعی صمیمی ترین دوست من محسوب میشد و از رفتنش بدجوری جا خوردم و هنوز هم تو شوکم

اما رفتنش یه ثمری داشت برام

من حقیقتا عجیب به خودم اومدم

دیگه اونقدر مثل قبل نگران دنیام نیستم

یکمی رها شدم

حس میکنم در آماده ترین حالت ممکن برای مرگ قرار دارم

به ناگهانی رفتن

کوتاه بودن عمر

به بازی بودن دنیا

به سخت نموندن و سخت گذشتن

ایمان پیدا کردم

این که میشه یهو تو اوج جوانی بذاری و بری

بهت کمک میکنه که خیلی بیخیال تر از این بشی

بله من چند وقته خیلی رهاتر شدم

خروار خروار خاطره و دلبستگی داشته باشی

کیلو کیلو برنامه و فکر داشته باشی

بازم یهو میذاری و میری

این همه خاطره! موند؟ رفت آقا رفت

آخرش چی شد؟

تهش همونجایی است که سیدمحمدحسن رفت

انگار همین پریشب بود که من و خانومم با سید و خانوم تازه عقد کرده اش

رفتیم هلیم سید مهدی تجریش

کلی کیف کردیم و خندیدیم

انگار هفته پیش ساقدوش عروسیش شدم

انگار دو هفته پیش بود تو برف سنگین جاده فیروزکوه دماوند زدیم کنار هلیم گرفتیم

خوشحال که هلیم داااغ پیدا شد اما از توش یک در میون رگ میکشیدیم بیرون

ولی خدا رو شکر می کردیم تو این برف یه جا بازه گرم شدیم

عه رفت زیر خاک؟

خلاصه خیلی آماده ترم خیلی

اگه خانومم و بچه هام نبودن همین یه ذره انگیزه هم برای ماندن نداشتم

اگه عشق به اهل البیت علیهم السلام نبود و نوکری کردن

دنیا برام سیاه میشد

میخوام آماده تر برم

مشتاقم تو برزخ ببینمش

باز اکسپلور بهم نشون بدیم و کل کل کنیم و قاه قاه بخندیم

  • پسر انسان

اون شاید شب بود من پسر انسان

با هم جنجال به پا کردیم

با هم دانشگاه رفتیم

کلاس پیچوندیم کلاس رفتیم

پارکینگ دانشگاه خونه هم دیگه خوندیم و نخوندیم و پاس شدیم

تو برف گیر می کردیم

با هم سینما می رفتیم

شنبه به شنبه هفت جیرانی رو تحلیل می کردیم

چ دیدیم قلاده ها و اخراجی ها دیدیم

اختلاف عقیده سیاسی سنگین پیدا کردیم

اما سر سوزنی رفاقتمون بهم نخورد چون جنبه درک تفاوت ها رو داشتیم

بحث می کردیم اما تهش می خندیدیم

ساقدوش عروسیش که شدم تازه فهمیدم چقدر زود بزرگ تر شدیم

بچه دار که شدیم فهمیدم داریم پیر میشیم

خلاصه پسر باغ بالا رفت

کلی خنده جا موند، رفت

امسال کربلا قدم به قدم به یادش بودم

تو این سی و اندی روز هر روز بهش فکر کردم غصه خوردم

هنوز هم باهاش اختلاف عقیده دارم

تو برزخ بعد این که دستمو گرفت و شفاعتم کرد ازش می پرسم و بهش میگم چه خبر؟؟ :))))

هر روز تو فکرشم

هر روز خاطراتمونو مرور می کنم

چقدر باهات خندیدم رفیق

چقدر نوحه گوش کردیم عشق رضا هلالی

دنیااااااااااااااااااااا.

پ.ن:
آشفته ام اما دل خوشم به امداد حضرت حجت ابن الحسن علیهما السلام :)

  • پسر انسان

با هم وبلاگ نویسی شروع کردیم

80 درصد زمان دانشگاه رو با هم بودیم

هر روز کلی پیام و رد و بدل می کردیم

با هم کلی خندیدیم

خروار خروار کل کل داشتیم

آخرش چی شد؟

اون شهید شد و من موندم!

رفت؟

وقتی پوستر شهادتش رو دیدم جا خوردم

بغضم ترکید کلی گریه کردم

ولی باز باور نمی کردم

اومدم دوباره بهش پیام بدم دیدم سه روزه آنلاین نیست!

اصلا تو اینستا بعد خانومم آی دی محمدحسن بود همیشه

از بس بهش پیام دادم و بهم پیام داد

اما چی شد؟

آنی رفت!

با دو تا بچه رفت!

حالا الان یک هفته است دیگه به هیچ کس پیام نمیدم

دیگه بابت روزمرگی ها نخندیدم

تازه فهمیدم دنیا چقدر سفت و جدیه

چقدر زود می گذره

گفتم اونو قوم یهود زد

منم فرجی بشه چهارشنبه که میرم کربلا یه ناصبی بزنه

بهش گفتم بیاد به خوابم هنوز که نیامده

دل نکندم فقط دارم سعی میکنم عادت کنم...

پ.ن:
بر یهودی و یهودی دوست لعنت

منت بذارید فاتحه ای برای رفیق شهید ما قرائت بفرمایید.

  • پسر انسان

جدای هر بحث سیاسی و اختلاف عقیده ای که هست

باید تو غیرت اونی که دم از ایران میزنه و پشت یهود عنود ایستاده شک کرد!

دم از انسانیت دم از تمدن ایران میزنی

بعد سر عرض اندام صهیونیست ها ابراز خوشحالی میکنی؟

یه سری چیزا به لقمه ای که خوردی هم بر میگرده

به امید نابودی رژیم منحوس صهیونیستی

پ.ن1:

به شخصه بیشتر از همه سر شهادت سرلشکر باقری غصه خوردم

مثلش نیست...

پ.ن2:

یا رب فرج امام ما را برسان....

  • پسر انسان

در عین حالی که خیلی شوخ، اجتماعی و برونگرا رفتار میکنم

اما وقتی صحبت کردنم با عموم آدم ها از 5 دقیقه بیشتر میشه دیگه کلافه میشم

مدام میخوام بلند شم یا ول کنم برم و اصلا هم فیلم بازی کردن بلد نیستم

و اصلا ادامه نمیدم!

این 5 دقیقه مختص آدم هایی است که باهاشون اوکی هستم

وای به حال کسی که ازش خوشم نیاد! تو بگو یک توقف کوتاه! اصلا حالشو ندارم!

البته حساب همسرم جداست با ایشون ساعت ها حرف میزنیم و خسته نمیشم

اما بقیه آدم ها ؟

نمی دونم باید بذارم رو حساب پیر شدنم یه 67 رو به زوال؟

یا نکنه بی صدا نشانه های کبر در من فعال شده و مغرورانه رفتار میکنم

آخه پولدار و بی پول، با سواد و بیسواد، سیاه و سفید و ... نداره

اهل اینجور فرق گذاشتن ها نیستم

یا که افسردگی پنهانم داره گسترش پیدا میکنه و من نمی فهمم!

خلاصه حس میکنم طبیعی نیستم

پ.ن:

ولی انصافا همکاری که هر بار میاد جلو آرامش و سکوتت رو مداااام در طول روز بهم میزنه رو میشه تحمل کرد؟

مخصوصا که مهر طلب باشه و مدام شوخی های چرت کنه

بنده خدا وقتی می بینه من نمی خندم ول نمی کنه بره

یهو میره کانال بعدی و حرف جدی به شدت بیخود میزنه!

همین آدم اگه یکبار از عملکردش در بخش های مختلف انتقاد کنی انگار تیر به کبدش زدی

و گاردی عجیب میگیره

چرا؟

چون مهر طلبه

چرا؟

چون عزت نفسش پایینه

خب وظیفه من چیه؟

حد رفتار درست و غلط چیه اینجا که رفتارم حمل بر کبر نشه؟

  • پسر انسان

امروز برادران مومن و متعهد کاسب تحریم بعد مدت ها یه جون تازه ای گرفتن

و به آینده روشن امیدوارتر از قبل شدن

در نا امیدی بسی امید است

پایان شب سیه سپید است

یعنی همینا، تو اوج نا امیدی یهو روزنه ای باز میشه و شروع یک دوران خوب :))))

ما بخیلیم؟

ما چشم دیدن رشد شماها رو نداریم؟

نه به خدا

  • پسر انسان