۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

عید سال 93 پدر، مادر و خواهر راهی کربلا شدن و من بعلت دانشجو بدون و جور نشدن شرایط نظام وظیفه تنها ماندم.

بعد چند روزی مجردی سپری کردن، راه افتادم سمت اراک که برسم به منزل پدربزرگ، تو جاده قم به اراک دیدم یه آخوند میانسالی کنار جاده ایستاده که میخواست سه راه سلفچگان پیاده بشه، منم آخوند دوست پس در نتیجه سوارش کردم، اصالتا خوانساری بود، خوش صحبت و به ظاهر هم که اهل تقوا، خلاصه گیر داد که چرا مجردی؟ و کلی زد تو سرم که خجالت نمیکشی مجرد موندی؟ شماره ام رو گرفت، دادم ولی ته دلم گفتم بیخیال میشه دیگه! که خب بیخیال نشد! تو چند روزی که خونه پدربزرگ بودم، دو سه باری زنگ زد و چنتا تا مورد معرفی کرد!! آقا مگه ول می کرد؟ :)) خیلی پیگیر شد و وقتی دید پا نمیدم به لطف خدا بیخیال شد.

گذشت و گذشت تا رسید به هفته پیش! ساعت 7 شب چهارشنبه دیدم تلفنم زنگ می خوره، شماره ناشناس!

- بفرمایید؟

- من غضنفری هستم، طلبه ام! اهل خوانسار! شما کدوم براتی هستید؟؟ براتی گاراژ ؟:)))))

- نه آقا اشتباه گرفتید براتی ام اما نه براتی گاراژ :))

یه ذره گرا داد تا سریع شناختم :\

بنده خدا شماره ام رو سیو نگه داشته بود، شروع کرد به پرس و جو درباره احوالاتم که گفتم حاج آقا جان خبر خوب این که من الان متاهلم یه پسرم 5 ساله هم دارم.

- مبارکه احسنت، چی؟؟؟؟ یه دونه؟؟؟؟؟؟؟

گله مندانه کلی تیکه بارم کرد!!

منم به غلط کردن افتادم که باور بفرمایید تو برنامه است که برای محمدحسن برادر یا خواهر بیاریم!اونجور آدمایی نیستم به خدا :))) اما مگه قانع میشد؟

- می دونی من چی میگم؟ پدر مادرایی که جلوگیری می کنند، مثل داعش هستند! اونا هم آدم میکشن شما هم آدم میکشید:)))

تو دلم می گفتم همایون ولششش کن :)))

خلاصه هیچی دیگه قول دادم که سری بعد زنگ زد به جمعیتمون اضافه شده باشه :)))

پ.ن:

آخوند باصفا، بی ریا، عاری از تکبر، دلسوز، عالم و غیر سیاسیِ اهل بیتی گلی است از گل های بهشت :)

موافقین ۹ مخالفین ۱

همانطور که مستحضرید هوای امروز تهران و خیلی نقاط دیگه از کشور چهار فصلمون شدیدا بارونیه

خداوکیلی ترکیب رو ببین بهار و بارون! عالیه دیگه

خب اما اصل مطلب! من می تونم همچنان پشت پنجره کثیف شرکت بایستم چای بنوشم

و به ویو داغون مشرف به پشت بام همسایه نگاه کنم و باریدن بارون روی دیش های ماهواره لذت ببرم

بعد چای که تمام شد برم به کارام برسم و ادامه روز!

یا نه در حالی که پیراهن آستین کوتاه تنمه بلند شم برم تو خیابون زیر بارون اینقدر شاعرانه و رمانتیک قدم بزنم تا خیس خیس بشم

و آخرشم سرما بخورم بیوفتم گوشه خونه و از کار و زندگی بیوفتم!

نه نه من نه! قطعا پشت پنجره بودن رو ترجیح میدم :)))

موافقین ۵ مخالفین ۰

سلام :)

پایداری روی ایمان و از دست ندادن یقین انصافا کار خیلی سختیه و کار اونجایی سخت تر میشه که ایمان ما مستقر هم نشده باشه، اون وقت شیطون به بهانه بلوغ با ابزار شک و ان قلت میاد جلو و یقین رو از ما میگیره و عوضش ژست روشنفکری تحویلمون میده و برای محکم کاری هم که شده اینو پرت میکنه تو دهنمون که از جمله تغییرات مثبت من در زندگی تغییر عقیده و باورهام بوده!!

حرف من مقابل تحقیق و اندیشیدن نیستا، بحثم اینه بلوغ اگه به اینجا ختم شه که ما از خدا دورتر بشیم نه تنها روشنایی نیست که عین ضلالته

شمایی که در قرآن میخوندی اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم( منظور از اولی الامر فقط اهل بیت علیهم السلام هستند:) ) و یه عمر هم بهش پایبند بودی، تویی که یقین داشتی که کل ما حکم به الشرع حکم به العقل و بعد حالا سر اتفاقات و تبلیغات مسموم از این اصل کنار کشیدی، بدون فقط در مسیر ضلالت داری قدم میزنی!

شبهه داری؟ خب همه ماها یه زمانی داشتیم و داریم، برو سوال کن، پاشو برو خدمت یه آدم حسابی از اهالی علم!

خلاصه بگم که زیر یقین زدن آسونه ولی خب چوب خوردن هم داره!

برادر و خواهر بزرگوار! این بهار جوانی مادام العمر نمی مونه! یه روزی که خیلی زوده خزان میشه و بعد تازه می فهمیم چی دادیم چی گرفتیم

امیرالمومنین علیه السلام رو دادیم و چیا گرفتیم.

پ.ن:

یادمه پارسال روز عاشورا از بین الحرمین برمیگشتیم سمت حسینیه صحبت از افتادن و چپ کردن بود و ترس از عاقبت بخیری که رفیق عزیز ما فورا به پسرش حسین گفت:

اینجور وقت ها چی میگیم؟

حسین هم بدون معطلی گفت:

المومن کالجبل الراسخ، لاتحرکه العواصف

مومن چونان کوه استواری است که طوفان ها او را تکان نمی دهند.

موافقین ۴ مخالفین ۰