جدی و سریع
با هم وبلاگ نویسی شروع کردیم
80 درصد زمان دانشگاه رو با هم بودیم
هر روز کلی پیام و رد و بدل می کردیم
با هم کلی خندیدیم
خروار خروار کل کل داشتیم
آخرش چی شد؟
اون شهید شد و من موندم!
رفت؟
وقتی پوستر شهادتش رو دیدم جا خوردم
بغضم ترکید کلی گریه کردم
ولی باز باور نمی کردم
اومدم دوباره بهش پیام بدم دیدم سه روزه آنلاین نیست!
اصلا تو اینستا بعد خانومم آی دی محمدحسن بود همیشه
از بس بهش پیام دادم و بهم پیام داد
اما چی شد؟
آنی رفت!
با دو تا بچه رفت!
حالا الان یک هفته است دیگه به هیچ کس پیام نمیدم
دیگه بابت روزمرگی ها نخندیدم
تازه فهمیدم دنیا چقدر سفت و جدیه
چقدر زود می گذره
گفتم اونو قوم یهود زد
منم فرجی بشه چهارشنبه که میرم کربلا یه ناصبی بزنه
بهش گفتم بیاد به خوابم هنوز که نیامده
دل نکندم فقط دارم سعی میکنم عادت کنم...
پ.ن:
بر یهودی و یهودی دوست لعنت
منت بذارید فاتحه ای برای رفیق شهید ما قرائت بفرمایید.
- ۰۴/۰۴/۱۰
خدای من... خیلی سخته... 💔
روح شون شاد ان شاءالله🍃
خدا به شما صبر و سلامتی بده و عاقبت به خیر بشین ان شاءالله🍃
چشم، حتما. 🌿