حال نوشت جهت ثبت در تاریخ ایران زمین به منظور استفاده آیندگان :))
چند هفته ای میشه که حال روحیم به سمت و وسوی بدی داره میره
کاش روزیم میشد راهی کربلا میشدم دوباره!
قطعا حالم روبراه میشد، همسر که نمی تونه بیاد سر محمدحسن، منم گفتم نرم دیگه!
سخته یک هفته با بچه تنهایی سروکله زدن،
سری های قبل بدجوری اذیت میشد، اهم و مهم کردم دیدم اهم کنار همسر بودنه!
وجود مرد لازمه کنار خانواده، حالا من تمام سعی خودم رو می کنم که فقط لاشه نباشم، فقط سایه نمونم
بخندم و بخندانم، گوش کنم، گوش کنم و نظر بدم و همدردی کنم
یا هیجان زده شم و نذارم خانوم خونه احساس خلاء کنه!
کمک هم می کنم، تفریح و گردش هم میبرم، شبا هم مسواک میزنم و شب بخیر میگم :))
اما حقیقتا روز به روز دارم از درون پژمرده تر میشم، این قطعا بده خیلی بد :))
می شنوم اما شنیده نمیشم
یه بخشی برمی گرده به خودم که پیچیده موندم! نمیگم از خودم برای اهل خونه
تو بیکاری داشتم عکس های طبیعت ایسلند و فنلالند رو نگاه می کردم
برخلاف سوییس که سرسبز و زنده است،
این دو کشور سرشار هستند از لوکیشن های دنج، سرد، ابری و خلوت.
قبلا می گفتم کاش الان سوییس بودم اما الان ایسلند و فنلالند رو ترجیح میدم:))
کنار دریا، بین دو کوه، تو یه خونه چوبی، چسبیده به ساحل که بخار از دودکشش بیرون میاد
چرا؟ چون هیزم رو تازه ریختم تو شومینه
فلاکس چایی هم گذاشتم روش و خیره شدم به طبیعت بارونی بیرون پنجره :))
تبریک بگید افسرده تر شدم ؟ درسته ؟:))
افسرده تر شدم چون سبک زندگیم دورتر از اهل بیت شد اینو باید قبول کنم.
حالا من یه برونگرانمای شاد منظر افسرده و مرده حالترم :)
پ.ن:
ان شاء الله سال دیگه همین تاریخ به این نوشته ها بخندم و زندگی جدید پر خنده ای رو شروع کرده باشم :)
۰
۰