درست امروز باید سر و کله پسر گل و مودب همکار عزیز که تازه کنکور داده در محل کار پیدا شود و ناخواسته بین این همه مشغله، مرغ خیال تو را ببرد به دوران سیاه گذشته :) حقیقتا تمام خاطرات سابق یکباره جلوی چشمانم قطار شد، تمام آن اشتباهات و سادگی ها، دردها،کله شقی ها، لجاجت و تجربه گری های منفی که فقط و فقط برای اثبات خود و نمایش به دیگران خلق شدند و در عین حال قابلیت های فراوانی که در گیر و دار اولویت های بی اهمیت و بعضا مضر تلف شدند و سوختند!
این یک واقعیت انکار ناپذیر است که بخش مهمی از آینده یک فرد در گرو تربیت کودکی و نوجوانی اوست! اگر این آینده به خوبی پی ریزی نشد، وقتی به هوش آمدی تازه باید جان بکنی تا ماشین زندگی را به جاده صلاح برسانی! تازه اگر برسانی!
به محمدحسن که نگاه می کنم گاهی بغض راه گلو را میگیرد که آیا من برای او در نقش والد می توانم قطع کننده زنجیره عدم آگاهی نسل های گذشته باشم یا خیر؟؟ می توانم پدر خوبی برای کودکی و نوجوانی این پسر معصوم باشم یا خیر :)
ادب این پسر همکار، پاااااکی، تواضع و حال خوبی که دارد نشان می دهد در جاده صلاح قرار گرفته و اگر خدا بخواهد و خودش هم تلاش مضاعف کند به یک آینده روشن می رسد ان شاء الله! آینده ای از جنس آرامش بدون دست و پا زدن، وقت تلف کردن و زخمی شدن! حالا من 35 ساله به مدد امام عصر علیه السلام رسیدم به یک ساحل امن و آرام، بله رسیدم که این وصال حاصل نگاه و عنایت پدرانه ایشان بود، توانی در من ایجاد کرد که با دست و پا زدن فراوان نگذارم راه خطا دوباره پیموده شود و خامی گذشته تکرار گردد، الحمدلله، امیدوارم ناشکری ام زیاد به چشم نیاید! اما این را هم بگویم منظور من از جایگاه لزوما شرایط مالی و شغلی و اجتماعی نیست! بحثم عقیده، جهان بینی، ارتباطات، سبک زندگی و آرامش درونی است! باقی موارد در مرتبه بعدی اهمیت هستند که هیچ خود متاثر از درون و سبک تفکر و جهان بینی خواهند بود.
القصه:
بله متوجه هستم! با ناله و حسرت چیزی عایدم نمی شود، جالب است بدانید که من معمولا سعی می کنم غصه گذشته را نخورم و در حال زندگی کنم، می دانم عزیز دل متوجه ام بله بله:)) اما خب چه کنم؟ زخم ها هر از گاهی سرباز می کنند و عجیب درگیر و همراه می شوی. اگرچه زود به هوش می آیی و فورا با خود می گویی بگذریم کجا بودیم؟؟؟ که می گذرد اما محو که نمی شود تا لب مرگ با تو هست.