متولد آبان 67 هستم یعنی 34 سالمه! الان به مرحله ای رسیدم که می تونم خیلی از روابط و وقایع رو از چند متر بالاتر نگاه کنم! یعنی اشراف نسبی به یه سری چیزها دارم! میتونم بزنم تو خال! مخصوصا که تجربه های متضاد فراوانی تو زندگی داشتم و خیلی جاها مجبور بودم روی توان عقلی خودم حساب کنم و شکست خوردم و بلند شدم خلاصه تجربه گری من این مدلی بوده! البته بگم این 4 سالی که پدر شدم خیلی در این بلوغ و قد کشیدنم تاثیر داشته! حالا آیا این قد کشیدن آرامش هم میاره؟ نه همه جا! مثلا یه ترس عمیقی برای آینده محمدحسن درونم وول میخوره! مخصوصا که تک بچه است! مخصوصا وقتایی که همسرم بی حوصله میشه و میگه چرا بچه آوردیم! اون لحظه دلم میخواد سفت محمدحسن رو بغل کنم چون عمیقا نا آروم میشم! در حالی که همسرم حق داره خسته بشه! حالا بعد این عصبانیت و بریدن برمیگرده به تنظیمات کارخونه و میشه همون مامان مهربون همیشگی اما من یه اضطراب ریشه دار در درونم هست که ریشه در کودکی خودم داره و نمیخوام پسرم به فنا بره!

من قرار نیست آینده ای برای این طفل معصوم رقم بزنم! دعب من فقط این هست که آینده اون روشن باشه که بتونه به یه استقلال درست و درمون برسه! اما آیا من و مادرش نقشی نداریم؟ ما مربی هستیم! والدگریم! مثل یه ورزشکار که نیاز به مربی داره برای رسیدن به قله! مثل یه شاگرد که برای کمال نیاز به حمایت و تربیت استاد داره! من مربی میخوام پسرم یه آدم متدین:)) مستقل، مودب، موفق و شاداب باشه :) من اینو میخوام ازش!

پ.ن:

وقتی خانومم هر روز از دانش آموزاش میگه یکم نگران و ناراحت میشم! از دیروز درگیر ستایش شده ذهنم! پدر و مادر خفنی داره اما چند ماهی میشه که دچار پانیک اتک شده، مضطربه و مدام به خودش ضربه میزنه! اولین بار که همسرم تعریف کرد قصه اش رو، گفتم حتما تو دوران کودکی یه شوک یا واقعه ی درمان نشده ای باعث این شرایط شده اما دیروز همسرم مطلع شده که دخترک سر یه عشق به اینجا رسیده! دختر کلاس نهم و عشق؟! بله! همکلاسیش شیدا سه ماه پیش مدرسه اش رو عوض کرده و از اونجایی که ستایش عاشق شیدا بوده نتونسته این فراق رو هضم کنه و در نتیجه دچار پانیک اتک شده و هر روز خودش رو زخمی میکنه! و از اون بدتر برای جایگزینی شیدا رفته سراغ پلیدترین دختر مدرسه که معروف هست به رابطه های متعدد جنسی و انواع خلافکاری! پناهش شده اون و اوضاعش هر روز بدتر و بدتر میشه! این دختر نه پدرش معتاده نه مادرش بیسواد و نفهم! اتفاقا هم فرهیخته هستند و هم مودب و باهوش منتهی از شدت مهر بالایی که به بچه دارند ستایش رو وابسته بار آوردن! ستایش مستقل نیست! هنوز مادر بچه میاد دم مدرسه دنبال بچه! هنوز بچه بزرگ نشده، جدی گرفته نشده! من جز این دلیل دیگه ای نمی بینم!

آیا عشق اگزجره فقط بین ستایش و شیدا برقرار هست؟ نه خانومم میگه خیلی از بچه های مدرسه دچار روابط عاطفی خطرناک شدند! چیزی فراتر از رابطه صمیمی و خواهرانه!

همسرم گفت فعلا اون دوست پلید رو ازش جدا کنیم! به یه رابطه خوب برسه تا بعد! به خانومم خیلی علاقه دارن بچه ها معلم ادبیات و عربی مدرسه است اما در حد یه امین دوست داشتنی، دوستش دارن، شاید بتونه اون دختر پلید رو از ستایش جدا کنه اما درمان اون در این کار نیست! باید ریشه درمان بشه! اینا مسکن مقطعی هستند!

گفتم اینجای کار به بعد دیگه کار تو نیست! به مادرش بگو سریع به یه تراپیست حرفه ای مراجعه کنه، مطمئن هستم اون تراپیست همزمان براش مراجعه به یه روانپزشک هم تجویز می کنه!

امان و فغان...

این شما و این هم طولانی ترین پست بنده :)))

موافقین ۴ مخالفین ۱

پریروز تو فاصله بالا اومدن نت و ران شدن فیلیمو مجبور شدیم این تلوزیون بی خاصیت رو برای چند لحظه نگاه کنیم، یه جانباز عزیز قطع نخاعی روی ویلچر نشسته بود و داشت صحبت می‌کرد، بنده خدا گفت همسرم پا به پام مونده، می‌تونست بره ولی کنارم موند و ... در همین لحظه همسرم نه گذاشت نه برداشت گفت: چجوری مونده؟؟؟ به نظرم نباید موند تو همچین شرایطی:)) من یهو سکوت کردم و گفتم بله :)) و رفتم در اعماق خودم که آخ آخ اگر خدایی ناکرده مقدر بشه برای من چنین حالتی، چه خواهد کرد؟ با تمام حال خوبی که کنار هم داریم، با همه گذشت‌هایی که داشته و داره، با تمام خاطرات خفنی که با هم ساختیم، با وجود تمام دلبستگی ها با شناختی که از عمق کمال گرایی ایشون دارم می‌دونم قطعا خواهد رفت! چون در عین خوبی های فراوانی که داره متاسفانه اصلا صبور نیست‌:)))) و حال همیشه موندن کنار یه قطع نخاعی رو نداره، آدم ها با هم متفاوت هستند پس باید به هم دیگه حق انتخاب بدیم:)

حالا جالبه بدونید برعکس این قضیه خدای ناکرده اگر اتفاق بیوفته من با قاطعیت می‌تونم بگم کنارش می مونم، نه که کمال‌گرا نباشم ولی صبرم خیلی بیشتره و دلبستگیم هم مانع از ترک رابطه میشه، اضافه کنید که من کنار کشیدن در این مقطع از زندگی رو یه جور نامردی می دونم، چون ماها شریک زندگی هم هستیم، شریک پای سود و زیان به یه اندازه میمونه :)

پ.ن:

برگردیم به واقعیت زندگی و خدا رو بابت سلامتی فعلیمون شکر کنیم :))

موافقین ۶ مخالفین ۱

تک بچه‌ها، بیشتر که نه! خیلی خیلی بیشتر از باقی بچه‌ها به توجه نیاز دارند! پدر و مادر باید هم نقش والدگری را ایفا کنند و هم نقش خواهر و برادری را!! اگر سبک والدگری آگاهانه نباشد بچه ها یا دچار کمبود محبت میشوند و یا دچار ازدیاد محبت ، ما سعی کردیم والدین آگاهی باشیم:)) اما واقعا خلاء یک هم سن همراز برای بچه همچنان احساس میشود! مخصوصا اگر بچه برون‌گرا، فعال و هیجانی باشد! محمدحسن ما هم برونگراست، هم خوش صحبت و هم هیجانی! مثل پدر و مادرش :)) اهل دیدن کارتون نیست، با گوشی الحمدلله کار نمی کند و فقط دنبال بازی تحرکی همراه با خلق شخصیت ها و موقعیت‌های فراوان است!

در روز ده ها پیام صوتی برای من می فرستد و همسرم میگوید: وقتی جواب میدی از ذوق چهره‌اش تغییر می‌کنه و واقعا روی تو کراش زده:)) وقتی به منزل می‌رسم نزدیک 1 ساعت دوتایی کنار شوفاژ باید دراز بکشیم تا ایشون از مهد تا اتفاقات روز حرف بزنند و من هم از سرکار بگم که کامپیوتر داریم، قیچی داریم، تخته وایت برد داریم و ... ! بعد اجازه بده که همسرجان صحبت کنند و بعد چند دقیقه دوباره بگه: چرا با من صحبت نمی کنیییییییید؟ :)) و بعد برویم سراغ بازی دو نفره و شنیدن جمله همیشگی: تو دوست منیااااا تازه تا قبل از آمدن من یک دور هم با مادرش صحبت کرده و توجه درخوری گرفته!

نسل 60 و 70 درگیر انبوه طرحواره و تله‌های به جای مانده از دوران کودکی است که عموما از سر ناآگاهی غیر عمدی پدر و مادرهای عزیزتر از جان به آن ها رسیده! علیرغم زحمات فراوانی که برای ما کشیده‌ و خون‌دل های بسیاری که در این مسیر خورده اند و در یک کلام از جان مایه گذاشته اند آن هم در این وانفسای ظالمانه اما خب بی تعارف بعضا والدگری آگاهانه ای نداشته اند!

این نکته فراموش نشود که ما در امر تربیت یک واسطه‌‌ایم و مربی حقیقی خداست اما خب ما که قائل به جبر نیستیم! من والد به عنوان یک واسطه ای که از قدرت اختیار بهره‌مندم باید نقش خودم را درست ایفا کنم! وگرنه بله هستند بسیاری که والدین خوبی نداشته اند اما به مراتب و جایگاه‌های رفیعی هم رسیده اند اما چگونه؟ با دردها و مصیبت‌های بسیار! فقط مدت ها طول کشید که به یک خودآگاهی درست برسند تا به خودشکوفایی دست پیدا کنند!

موافقین ۷ مخالفین ۰

آدم هایی که سال هاست می نویسند ولو دست و پا شکسسته و غیر حرفه‌ای، مثل خودم :)) ننوشتن برای آن ها محال می‌شود! پس از انفجار بلاگفا و رفتن به اینستاگرام، نزدیک ده سالی هست که آنجا می نویسم! اما واقعا فضای امنی نیست! انگار که در وسط کوچه پر از دوست و آشنا و غریبه درب منزل را باز گذاشته‌ای و همزمان داری فریاد می زنی! این که نشد زندگی! فلذا آنجا بیشتر از روزمرگی‌های قابل انتشار، عمومی‌ها، سیاسی‌جات و واکنش ها می نویسم و حرصم را خالی می کنم:)) فیدبک خوب هم گرفتم اما دلیل بازگشتم به بیان و فضای وبلاگی نوشتن در یک فضای امن و رها بود! برای خالی شدن! کانه در یک پارک خوشگل غریبه مثل جمشیدیه، در یک جای خلوت و دنج نشسته باشم و خط خطی کنم تا گه گاه نفسی تازه کرده باشم و در عین حال نوشته های شما را بخوانم و بروم در یک فضای متفاوت از خودم و درس بگیرم و لذت ببرم!

خواستم اینجا خصوصی‌تر بنویسم اما دیدم باز هم نمی‌شود که نمی‌شود! چرا؟ چون اهل فریاد زدن خصوصی‌جات، دردها و سفره باز کردن نیستم:) برای همین هم این هدف محقق نشد :)) حالا سابق زمان بلاگفایی بودن در یک وبلاگ فقط تحلیل سیاسی، اجتماعی و مذهبی می نوشتم و در یک وبلاگ هم فقط حرف دل، که آن وبلاگ دلی بعدتر تبدیل شد به فضایی برای دلبری از حضرت همسر عزیزتر از جانم با پست‌های رمزدار کاملا شرعی و حلال البته:))) اما انگار این روزها محتاط‌تر و بی رمق‌تر شدم! برای همین هم زدم در خط هرچه پیش آید خوش آید نویسی ولو یک بیت شعر، یک خط حدیث! ولو مثل این پست، حرف مانده بر سر دل! شاید هم خصوصی‌تر، از دغدغه ها، برای خانواده! برای پسر 4 و نیم ساله ای که وقتی می‌پرسی آقا محمدحسن دوست داری بزرگ شدی چه کاره بشی؟ می گوید: دوست دارم بابا احمد بشم و قند در دلم آب می شود! و کلی حرف دیگر

خلاصه با این خط خطی‌ها و نوشتن‌های بی خط و رنگ خاطرتان مکدر نشود الهی :)

البته خب آدم عاقل ببیند چیز دندان گیری نصیبش نمی شود شیک و مجلسی کلوز وبلاگ را می زند و می رود سراغ بعدی، حلا اگر وبلاگ را نخوانده بستید و رفتید، رک و بی پرده بگویید که فلانی چرت ننویس تا بدانم دور و برم چه خبر است، چون اینجا که نمی شود بلاک کرد پس حداقل تلاش کنم برای خوب شدن:))

 

موافقین ۶ مخالفین ۰

اینکه اصلا نمیشود با بعضی از دوستان طرح بحث کرد، به صحبت رساند، برخی حقایق روشن را به آنها نشان داد

اینکه وقتی از دردها دم می‌زنی، به جای تامل هزار توجیه مسخره برای تو ردیف می کنند و ماله کشی پیشه می نمایند!

ریشه در بت پرستی و به اصطلاح دینی ولیجه پرستی دارد!

وقتی آدم غیرمعصوم را در جایگاهی می نشانی که متعلق به او نیست

شانیت آن جایگاه را  ندارد

دیگر نمی توانی خطاها و گندکاری های او را ببینی!

قفل فقل!

چون آدم مذکور شده میزان، متر و ملاک!

لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

فحش! از لب تو طیبات است و تمام.

حالا بیا به این از ظلم، از اشتباه، از ناکارآمدی، فساد و بدعت بگو!

دستش را درون گوشش فرو می کند تا که هرگز نشنود نکند به عقایدش خدشه ای وارد شود!

صم، بکم، عمی

چرا؟

چون فهم لا یعقلون :)

نه فقط بین قشر مذهبی

بین عموم مردم جهان هم همین رویه صادق هست

هیتلر، قذافی، موسولینی و ....

موافقین ۴ مخالفین ۰

این سه ماه خاص و رنگارنگ خدا یعنی: رجب المرجب، شعبان المعظم و رمضان المبارک

همیشه حس و حالش متفاوت و پرامید بوده.

انگاری امید و رحمت تو چشم میزنه :)

انگار نور و شور تو عالم پاشیده میشه :)

همه چی برای حال خوب آدم‌ها مهیاست

حقیقت اینه که خدای متعال دنبال بهانه است برای بخشش و رحمت.

پناه ببریم به خدا

بنشینیم پای خوان پرنعمت پروردگار

بریم تو بغل کهف حصین عالم امام عصر علیه السلام :)

موافقین ۶ مخالفین ۰

ان الله لاینسی قلبا لجا الیه فی وقت الشده

قطعا خدا فراموش نمی کند قلبی را که به وقت سختی به او پناه برد...

موافقین ۴ مخالفین ۰

صحبت به ازدواج رسید، گفت:

- به برکت جمهوری اسلامی دیگه نمی تونم ازدواج کنم، شرایطش رو ندارم!

بابا هزینه عروسی، مقدمات ازدواج، اجاره خونه، بعدش خرج زندگی و ...!

نه داداش من نیستم، شماها دلتون گنده بود ازدواج کردید، ماها دل نداریم!

خب چه باید کرد؟ گیرم ابدا شرایط جور نشه! نیاز ؟ غریزه؟ عاطفه ؟

- میگه جونم برات بگه که غیر متدینین و بخش قابل توجهی از متدینین بریدن، رد دادن و رل می زنند!

یه عده هم مثل من که اهلش نیستیم، زهد پیشه کردیم و صبر می کنیم

اصلا به سبک جمهوری اسلامی با باتوم سرکوب می‌کنیم!

سر و بالا گرفتم و محکم گفتم: راه سومی هم هست! عمل به دستور دین!

- وات؟؟؟

دستور دین! متعه شریف! ازدواج موقت!

معذب شد! بعد خندید! ولی وقتی داشت درباره رل زدن صحبت می کرد عادی بود براش!

اگرچه اهلش نبود اما معذب نمی شد، خنده اش نمی گرفت!

این شرایط، این نگاه نا امیدانه به بن بست رسیده، این قبح بی دلیل میوه اسلام سقیفه ای، اخوانی و القاعده ای است!

ربطی به مکتب شیعه ندارهبر باعث و بانیش، چه مرده چه زنده لعنت...

موافقین ۳ مخالفین ۳

به پشتوانه مطالعات خود در اینستاگرام پایه و صاحب نظر هرگونه نقد سیاسی اجتماعی هستیم اما وقتی قرار باشد که در جایی خود واقعی‌مان باشیم عمیقا خودخواه و عوضی می‌شویم :))

کسی که هر روز ساعت 7 و 8 صبح برای جابجایی، مترو را انتخاب می‌کند باید متوجه شده باشد که به علت بی کفایتی حاکمان :)) مترو شدیدا شلوغ و افتضاح است و جا برای دم و بازدم نیست چه برسد به بازی کردن با گوشی!! چه برسد به گشاد ایستادن و راحت بودن! عقل حکم می‌کند که با شرایط کنار بیاییم و صبورانه قید خیلی چیزها را بزنیم!

امروز پسر مودبی مثل ما گرفتار جمعیت درون مترو بود و از پشت مدام به او فشار وارد می‌شد و در نتیجه این فشار به نفر جلویی که در حال کار با گوشی بود می‌رسید، فرد خودخواه قصه ما که نیاز به محیطی وسیع برای کار با گوشی داشت بعد از موجی که به او وارد میشد با عصبانیت به پسرک می توپید که ای بابااااااا هول نده دیگه هول ندههههههه! جوان مودب هم به جای آن که چنتا فحش کش دار نثار آن یابو خودخواه کند مودبانه می گفت من نیستم به خدا! از عقب هول میدن . خب لامصب آن ابزار غفلت را بذار درون جیب و ساکت بایست، هولت را بخور تا برسی به ایستگاه و گورت را گم کنی به مقصد مورد نظر! اما مگر سرعقل می امد! خر اگر فهمید او هم می فهمد! :)) اما این همه ماجرا نبود! در همان لحظه که سکوت خواب آوری در واگن حکم‌فرما بود و همه از سر مهر و گذشت و استیصال بهم چسبیده بودیم، صدای جیغ آهنگ درون هندزفری یک نفر مغزمان را تکه تکه می‌کرد! بین این همه فشار قبر این‌ را کجای دلمان بگذاریم؟! خب عزیز من آن حنجره شیطان را جوری ولوم بده که فقط خودت بشنوی :)) خر و آن فرد خودخواه اگر فهمیدند او هم می فهمد!

حقیقت تلخ اینجاست پای بساط نقد قلیان چاق کن خوبی هستیم اما وقت عمل هیچ چیز در چنته نداریم!

پ.ن:

نامبرده‌ ای که این پست را می نگارد و این گونه ملت را با تیغ نقد خط خطی می‌کند خودش از همه بدتر است!

پس لطفا در پی. وی درخواست دریافت دستورالعمل زندگی و ورد و دعا و کلید برای موفقیت در زندگی نکنید :)))))

موافقین ۳ مخالفین ۰

آدمی که در مسیر تغییر قرار گرفته است، هرازگاهی گذشته جلوی چشمانش مرور می‌شود!

چه بودم و چه شدم؟

خودم را مرور می‌کنم، در این بین بعضی وقت‌ها به نوشته‌های سابقم در وبلاگ پر شور قدیمی نگاه می‌اندازم!

گه گاه از این تغییر گسترده خنده‌ام می‌گیرد و خوشحال می‌شوم بابت رشدی که کردم :))

امیدوار می‌شوم که هنوز راکد نشدم، نگندیدم :)

راکد که شدی ذهنت باتلاقی می‌شود!

عین گل کوزه‌گری اگر خطا کرده باشی و روی آن مصر باشی

گل، نه دقیق و درست که ناقص و بی معنا سفت شده و شکل می‌گیرد!

شکل که گرفت، سفت که شد مگر دلت می آید آن را بشکنی و از اول بسازی؟

هی توجیه پشت توجیه، دنبال موید و صاحب اندیشه و سخنران می‌گردی که عقاید و جهان بینی تو را تایید کند!

که بگویی من نمیگم فلانی داره میگه، فلانی هم اشتباه می‌کنه؟؟؟ تو می فهمی فلانی ها نه؟!

خلاصه فاتحه سلمان شدن را می‌خوانی و تا خود پیری به راهت ادامه می‌دهی....

موافقین ۲ مخالفین ۰